خانواده بهمرام
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |




توی این بحث می تونیملطیفه،پــَ نــَ پــَ و حکایت های جالبی که شنیدیم یا

برامون پیامک شده رو برای دوستامون بنویسیم.






یه روز یه ترک بود …


 
 
 
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان . شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد با کمک دیگر مبارزان ترک،برای آزادی مردمش در برابر دیکتاتوری ایستاد و مبارزه کرد. تا فرزندان این ملک، طعم آزادی و مردم سالاری و رهایی از استبداد را بچشند.



یه روز یه رشتی بود…

 
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
 
 

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند اما سرزمین و مردمش را دوست داشت به همین خاطر در برابر ستم ایستاد آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.



یه روز یه اصفهانی بود…

 
 
اسمش حسین خرازی بود.
 
 
 
 
 
 

وقتی بعثی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره. کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

.
.
.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند.

تا این ملت، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر، حتی جانشان را هم نثار کرده اند، به “جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند... و چه قصه غم انگیزی!







نظرات شما عزیزان:

عاشق ميهن
ساعت10:39---14 بهمن 1390
واقعاخوب بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.