نوشته شده در تاريخ شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

اللهم ایاک نعبد وایاک نستعین

میخواهم خامه
قلم را به سینه کاغذ آشنا کنم ونقشی ازرخ آن زیبا رابر سینه سفید منقش کنم.
اما
قلم راتوانایی این کارنیست.

میخواهم امواج خروشان احساس رابه مهار عقل
درزندان تن محبوس کنم. اماعقل راتوان به بند کشیدن دل نیست، تن راقدرت نگهداشتن روح
نیست.

چشمانم را می بندم، میخواهم تصویری از جمال رعنای یار را درذهن تصور
کنم، اما ذهن منصور چنین تصویری نیست. میخواهم مرغ اندیشه رااز پرواز در آسمان
خونرنگ عشق باز دارم ،اما او را هیچ قیدی قادر به مقید ساختن نیست، این آسمان خونین
رااز طیران مرغ باز داشتن ثواب نیست.
قلم را دوباره به چرخش وا میدارم، امواج
خیره سر احساس به ساحل اطمینان هجوم می اورند، آن یار رعنا تمام قد در ستیغ قله عشق
بتماشا ایستاده است. مرغ اندیشه به پرواز خونین خود ادامه میدهد، کاغذ از سیاهی قلم
نقش می پذیرد، دل زبان گشوده که ای نازنین دلبر تو مرا همچون شبنم صبحگاهی پاک
خواسته بودی ومن روسیاه از نوک پا تافرق سر به گناه آلوده گشته ام، پس مرا ببخش.

ای دوست تو از من خواسته بودی به عهدم وفا کنم وبه سویت بشتابم و من پیمان شکن
نادانی هستم. پس مرا ببخش.
ولی بدان من نیز روزی پاک بودم، قلبم هنوزاز زنگار
پاک بود، چشمانم هنوز به حرام نگاه نکرده بود، دستانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده
بود.
وجودم پاک بود،قلبم پاک بود، عقلم پاک بود.
آه ای زیبای زیبایان.

چکنم نفس بر من غلبه کرد وتو خود حال مرا می بینی، شیطان را بدوستی برگزیدم وتو
روزگارم را می بینی ولی هرگزاز روی طغیان سراز فرمانت نپیچیده ام،
هرگز از روی
عمد بر خلاف دوستیت عمل نکرده ام،
هرگز خود میدانی حتی آن هنگام که طعم گناه
ازدهانم زایل نگشته بود، فکر تو این را تلخ میکرد.
که هرگز گناه لذتی نداشته
است.
خود میدانی که همواره پشیمان بودم، ولی چکنم که شیطان بر وجود کثیفم مسلط
شده بود.
هرگاه خواسته بودم که رو به سویت نهم این نفس مرا باز داشته بود.


هرگاه خواسته بودم سیلی رخ شیطان زنم، این نفس جلویم را گرفته بود.
آری
خود میدانی روزگاری با پاکی و صداقت قرین بودم.

شبها به لبخندی می خوابیدم
و صبحها به لبخندی دیگر بیدار میشدم.

شب و روزم با تو میگذشت و حالا رانده
از هر جا، مانده از هر چیز، پشیمان از همه چیز به درگاهت آمده ام.

میگفتند
تو به این سرزمین " جبهه ' آشنائی ، میگفتند تو را در اینجا میتوان یافت، میگفتند
تو در اینجا دوستداران زیادی داری، میگفتند تورا در اینجا میتوان یافت، میگفتند تو
به اهل اینجا نظر داری
و من
سر از پا نشناخته به اینجا آمدم، شتاب داشتم تا
به اینجا برسم،
پای برهنه، جامه دریده، چشم گریان، و با تنی خسته به اینجا
رسیدم. چشمانم کم سو گشته است. تنم نزار، پاهایم مجروح، دلم پریشان است.
آیا تو
مرا خواهی پذیرفت؟
آیا برای دیدنت حالی جز این میخواهی؟
آیا برای وصالت
مهریه ای بالاترازاین خواستاری؟
پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند؟
پس کی
مرا خواهی پذیرفت؟
همه خوبانت را قبول کردی ومن جاهل هنوز بردرگهت نشسته ام که
چه کنی؟
آیا تا وقتی خونی دررگم باقی است، روحی در بدنم باقی است،
تو مرا
می پذیری؟ حاشاوکلا
تا وقتی چشمانم می بیند، گوشهایم می شنود، پاهایم حرکت می
کند، دستانم می جنبد، قلبم می تپد، تو مرا هرگز قبول خواهی کرد؟؟؟
پس ای
شمشیرها مرا دربر گیرید.
ای نامردان جاهل مرا بکشید.
ای خون فوران کن،

ای تن پاره شو،
ای چشم کور شو،
بگذار دستانم بشکند، پاهایم قطع شود،
مغزم پریشان شود.
مگر تو این را نمی خواهی؟ مگر تو این را قبول نمیکنی؟ پس تو
میگویی چه کنم؟
بهای دیدنت را این جان ناقابل قرارداده ای، پس ای خصم مرا بکش.

بر درگهت انتظار تلخ است.
برای دیدنت انتظار سخت است.
برای وصالت صبر
نتوان کرد.
مرا به انتظار نگذار.
هرکسی خواسته است بر شیطان پشت پازند، هر
کسی خواسته است راه میانبر را انتخاب کند، هر کسی خواسته است باتودمساز شود، هرکسی
خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است.

ومن نیز از آنها تبعیت
کردم. آیا مراهم قبول خواهی کرد ؟

هیچکس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه
نکند، احدی وقتی چشم بر تن بیروحم دوخت گریه نکند که این تن جز قفسی نیست، که این
پوست و استخوانی بیش نیست.

مرواریدش را تقدیم یار کرده ام وحقش هم همین
است.

بر من قبری نسازید، مرا از یادها ببرید، منی نبوده ،منی وجود نداشته.


میخواهم همه جزاو مرا از یادها ببرند، میخواهم بااو تنها باشم وشما مرا از
این تنهایی باز ندارید.
هرکسی میخواهد بهترین راه را انتخاب کند باید بیشترین
بها را بدهد.

من نیز چنین کرده ام پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود
برده ام.
والسلام. دوشنبه 64/6/18
هورالهویزه

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

شهدا هیچ گاه حزبی و جناحی نبودند اما تک تک وصیت نامه هایشان را که ورق بزنیم
خواهیم دید که بر پیروی محض از دستورات ولی فقیه تاکید داشته اند و امروز آمده اند
تا دوباره پشتیبان ولایت فقیه باشند. آمده اند تا سندی باشند بر سخنان ولی فقیه
زمان.

آمده اند تا به ما بگویند: اگر امروز حضرت سید علی می فرماید اجازه
بازرسی از مراکز نظامی و دانشمندان ایرانی را نمی دهم ؛ نگران تکرار سرنوشتی است که
جاسوسی های آمریکا بر سر غواصان شهید آورد.

آمده اند تا به ما بگویند: آهای
مردمی که وقتی شنیدید حدود سی سال پیش ۱۷۵ غواص با دستان بسته توسط بعثی ها زنده در
خاک شده اند دلتان آتش گرفت و بر مظلومیت آنها اشک ریختید، مراقب باشید بلایی که
بعثی ها با اطلاعات جاسوسی آمریکا بر سر غواصان آوردند دوباره تکرار
نشود!

آمده اند تا به ما بگویند: اگر دیروز آمریکا با هواپیماهای جاسوسی اش
عملیات کربلای ۴ را لو داد و غواصان را دست بسته در چنگال بعثی ها انداخت ، امروز
نگذارید بازرسی ها و نظارت های جاسوسان آمریکا، جان فرزندان برجسته این سرزمین را
به خطر اندازد و آنان را در تیررس حملات تروریستی اسرائیل قرار دهد.

آمده
اند تا به ما بگویند: گمان نکنید با بازرسی های مشروط و مدیریت شده می توانید جلوی
جاسوسی دشمن را بگیرید. هوشیار باشید و بدانید دشمن، خیلی خوب بلد است مدیریت شده
هم جاسوسی کند. به خون غلطیدن شهدای هسته ای گواه این مدعاست.

۱۷۵ غواصی که
مظلومانه با دستان بسته زنده در خاک شدند؛ امروز آمده اند تا جلوی بسته شدن دستان
نخبگان هسته ای و دفاعی کشور را بگیرند. آنان مستقیم پای حرف های شهدای هسته ای
نشسته اند و از خون دل خوردن هایشان خبر دارند.

آمده اند تا به ما
بگویند:
آمریکا دیروز ما را تحریم کرد و امروز شما را.
دیروز از عملیات های
ما جاسوسی می کرد و امروز از پیشرفت های هسته ای و دفاعی شما جاسوسی می
کند.
دیروز صدام را تجهیز کرد و به جان ما انداخت و امروز داعش و تفاله های بعثی
را پرورش داده و برای امنیت شما خط و نشان می کشد و جاسوسانش را در قالب بازرسان
آژانس به ایران می فرستد.

۱۷۵ غواص با دستان بسته ، زنده زیر خاک رفتند اما
زیر بار حرف زور نرفتند.

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.