او را كه بسياري از علاقمندان آثارش، بانام «عين صاد» می شناختند، علی؛ فرزند آيت الله حاج شيخ عباس صفايي حائري و متولد سال 1330 در شهر قم بود. پس از اتمام تحصيلات در كلاس ششم، مشغول تحصيل علوم حوزوي شد و پس از سه سال دروس سطح را به اتمام رسانيده و در اوان بلوغ از درس خارج آيت اله حائري، آيتاله داماد، آيت اله گلپايگاني و پدرش بهره ها جست. حاصل عمر کوتاه اما ارزشمند استاد، ده ها اثر و سخنرانی بوده است که تا كنون بيش از چهل عنوان از كتابهاي وي و در موضوعات مختلف به چاپ رسيده و بخشي از سخنراني هاي ايشان نيز در دست آمادهسازي و چاپ است.

استاد صفايي در آثار خود، افق هاي نويني را در موضوعات ديني درنورديد و از تعليم و تربيت ديني گرفته تا تبيين نظامسازي ديني، و از نقد مكاتب فكري و فلسفه هاي رقيب گرفته تا روش برداشت از قرآن و نهج البلاغه و تفسير قرآن، را وجهه نظر قرار داد.
پایگاه 598، همزمان با فرارسیدن سیزدهمین سالگرد ارتحال استاد شیخ علی صفایی مجاهد نستوه در قالب ویژه نامه ای به بررسی آراء و اندیشه ها و همچنین زندگی این عالم گرانقدر خواهیم پرداخت.
زندگینامه استاد علی صفایی حائری (عین-صاد)
شیخ علی صفايى با نبوغ سرشارى كه از پدرانش به ميراث مىبرد - پدر و پدربزرگش، هر دو از عالمان برجستهى دينى بودند - در عنفوان جوانى به درجهى اجتهاد در فقه نايل آمد. او به قرآن و نهجالبلاغه، عاشقانه انس مىورزيد و مبانى و روشهاى تربيت و سازندگى را، در اين سرچشمهها مىكاويد. بيش از سى اثر مكتوبى كه از او در زمينههاى دينى، تربيتى، نقد و شعر بر جاى مانده، از گستردگى و عمق مطالعات و تتبّعاتش حكايت مىكند.
بهشتی بر فراز کوهسار؛ در تبیین اندیشه استاد علی صفایی حائری
بدون تردید مهمترین نکته در اندیشه استاد، تلقی خاص او از دین و جایگاه آن بود. او آدمی را در مجموعه ای از روابط می دید که با خود و دیگران و هستی دارد. ربط هایی که با یکدیگر نیز مربوطند و ارتباطات مضاعف را شکل می دهند و انسان را در مجموعه ای در هم تنیده از روابط، تنها می گذارند. تازه این ها ارتباطات قطعی و حتمی است؛ ارتباطات محتمل و نامحتمل با عوالم دیگر، چنان بر این پیچیدگی می افزایند که گام برداشتن جز به نور وحی ممکن نخواهد بود.
فهرست توصيفي مجموعهي آثار استاد علي صفايي حائري
پاسخ به پيام نهضت آزادی :اين نوشته پاسخ به نامه ای از نهضت آزادی است که در سال 1365 برای برخی من جمله مرحوم استاد ارسال شده بود و در آن به نقد برخی مبانی و ارکان انقلاب و جنگ و... که در واقع مبانی نظری آن نهضت می باشد پرداخته شده. استاد در اين نوشته با تبيين مبانی فكري نهضت، موشکافانه و دقيق و موجز آن ها را به نقد کشيده و در قالب پاسخ به نامه ارائه نموده است و ...
نگاهي به كتاب«ذهنيت و زاويه ديد»
تفاوت ديدگاه صفايي در اين است كه او از نويسندة انتظار دارد كه براي ارائه شناخت درست از انسان و نظام هستي بايد به فلسفه و عرفاني رسيده باشد كه بتواند گريز او را از جهان واقع جهت دهد تا بتواند موضعگيري مناسب را در موقعيتهاي مطلوب ارائه كند.
نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری
با يكى از افراد خوش سابقه در انقلاب در خدمت ايشان بوديم. من از لحن گفته هاى آن آقا برداشتم اين بود كه مأيوس است و در اوضاع كنونى از عمل كردها به بن بست رسيده است . گفتم: استاد شما چه مى گوييد؟فرمود: بحث نااميدى نيست. چراغ ها اول غروب و در ابتداى تاريكى روشن مى شوند. من كار را همان روش در مسئوليت و سازندگى مى دانم.
استاد علی صفائی حائری از دیدگاه هنرمندان مشهور کشور
نادر طالب زاده مى گويد: بچه هاى هنرمند انقلابى تمناى پرچمدارى هنر اسلامى را از صفايى داشتند و او قبول نمى كرد. شيخ بلد بود با هر تيپ و قشرى برخورد خاص داشته باشد. خيلى آرام و طولانى بحث مى كرد و به دليل حجم وسيع اطلاعاتش مى توانست هر طيفى را به چالش بكشاند. او مى توانست مسيحى را مسلمان كند آن هم به راحتى و بى درد سر. يك بار يكى از همراهانم طلبه اى فرانسوى بود كه خيلى زود با شيخ وارد بحث فلسفى شدند.
چرا شیخ علی صفایی به ذائقه برخی ها تلخ میآمد؟
یکی از مهمترین نکات تربیتی ایشان همین بود که بصیرت برای فرد ایجاد می کرد و به جای فرد تصمیم نمی گرفت. زمینه ها را ایجاد می کرد و اگر موانعی بر سر راه بود با برخوردهای صحیح خودشان سعی درا برطرف کردن آن می نمود. لذا بعضی از برخوردهای تربیتی ایشان به ذائقه برخی تلخ می آمد. یکی از مهم ترین نکات ایشان در روش تربیتی یک طرح مبتنی بر طرحی روشن و مستند بود به شرع و یکی از ویژگی های تفکر ایشان این بود که تلاش داشت تا تفکرش تفکری اصیل باشد. یعنی منفعل از فرهنگ های دیگران حتی فرهنگ، فلسفه و عرفان نبوده و بر منابع دینی و وحیانی متکی باشد.
در گذشته ، عمّال روسیه تزارى ، مسیحى مذهب بودند، یكى از مهندسین مسلمان كه با آنان كار مى كرد هنگام ظهر، كار را براى اداى فریضه نماز تعطیل مى كرد. سرپرست روسى از این كار خوشش نمى آمد و بالا خره كارگران مسلمان را تهدید كرد كه بابت مدتى كه كار را تعطیل مى كنند، مقدارى از حقوقشان را كسر كند، كارگران ، دو گروه شدند؛ گروهى اصرار داشتند كه نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسى همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موكول كردند. مهندس نیز آخر هفته ، وقتى حقوق را پرداخت كرد، به گروه اوّل كه نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق كامل و به گروه دوم كه به توصیه او عمل كرده بودند حقوق كمترى داد! كارگران اعتراض كردند و گفتند چرا به آنان كه به گفته ات توجه نكردند حقوق كامل داده و به ما كه به حرف تو عمل كرده ایم ، كمتر پرداختى ؟!
مهندس مسیحى روسى گفت ! براى اینكه گروه اوّل كه كسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینى ترجیح دادند، معلوم مى شود كه افرادى مؤ من و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستكار بوده و از مقدار كار نمى دزدند و كارشان را با صداقت انجام مى دهند، اما شما كه پول را بر مسؤ ولیتها و تكالیف مذهبى ترجیح دادید، معلوم مى شود كه چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در كارى كه انجام مى دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمى كنید و از این رو مستحق حقوق كمترى هستید؛ زیرا شما كه در نماز این تكلیف بزرگ الهى ، خیانت مى كنید، در كار من به طریق اولى كم كارى مى كنید.
«پیامبر اكرم (ص ) فرمود :
محبوبترین اعمال نزد خداوند خواندن نماز در وقتش مى باشد سپس نیكى به والدین و بعد جهاد در راه خداوند».
«امام صادق (ع ) درباره قول خداوند كه مى فرماید :
سپس واى بر نمازگزاران ؛ آن كسانى كه نمازشان را سبك مى شمارند، فرمود: منظور، تاءخیر نماز از اول وقت بدون عذر است ».
«على – علیه السلام – فرمود :
خدا را! خدا را! همواره رعایت كنید در مورد نماز، (همیشه به آن اهمیت داده و به طور تام و كامل اقامه كنید) زیرا نماز ستون دین شماست »
پافشارى در اقامه نماز و پاداش نیكوى آن
«آقا سید محسن » را در دمشق مدرسه اى است كه محصلین شیعه در آنجا زیر نظر آن جناب ، تحصیل مى كنند، از جمله شاگردان مدرسه ، صاحب همین حكایت است و آن این است كه «حاج سید احمد مصطفوى » از تجار قم ، پسر مرحوم «حاج سید على » ، از خود آقا سید محسن نقل كرده كه یكى از تربیت یافتگان مدرسه ما براى تحصیل علم طب به آمریكا مسافرت نموده بود. از آنجا كاغذى براى من نوشته بود كه چند روز قبل شاگردان مدرسه ما را امتحان مى كردند و من نیز رفتم تا امتحان بدهم ، مدتى نشستم تا نوبت به من برسد، اما نوبت من نرسید تا اینكه دیر وقت شد، دیدم اگر بنشینم ، نمازم قضا مى شود لذا برخاستم تا بروم نماز بخوانم اما حاضرین در مجلس گفتند به كجا مى روى ؟ اكنون نوبت تو مى رسد.
گفتم من یك تكلیف دینى دارم كه وقتش مى گذرد. گفتند: امتحان هم وقتش مى گذرد و تنها همین یك جلسه براى امتحان برگزار شده و دیگر جلسه اى تشكیل نخواهد شد و بدانكه براى خاطر تو نیز جلسه ویژه اى تشكیل نمى دهند، آنگاه مجبور مى شوى تا امتحان دوره دیگر، معطل بمانى . گفتم هر چه بادا باد، من از تكلیف دینى خود صرف نظر نمى كنم .
از قضا هیاءت ممتحنه متوجه شده بودند كه من به قدر اداى وظیفه دینى غیبت اختیار كرده ام لذا انصاف داده اظهار كرده بودند كه این شخص در وظیفه خود جدى است ، پس روا نیست كه او را معطل بگذاریم ، براى قدردانى از آنكه عمل به وظیفه نموده ، باید جلسه اى ویژه براى امتحان او تشكیل بدهیم ، این بود كه جلسه دیگرى براى امتحان من ترتیب دادند و من حاضر شده و امتحان دادم
ابوالحسن بن ابی البغل كاتب می گوید:
از طرف " ابی منصور بن صالحان" مسئول انجام كاری شدم. اما در طی انجام مسئولیت قصوری از من سر زد، آنچنان كه او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متواری و مخفی شدم و او در جستجوی من بود.
در یكی از شبهای جمعه به طرف مقابر قریش- مرقد امام كاظم (ع) و امام جواد(ع)- برای عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانی و طوفانی بود. به خادم حرم مطهر كه " ابا جعفر" نام داشت گفتم: درهای حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممكن است كسی قصد سویی نسبت به من داشته باشد.
او نیز قبول كرد و درها را بست.
نیمه شب ، در حالی كه باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ كس در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم كه ناگاه صدای پایی از طرف قبر شریف امام موسی بن جعفر (ع) به گوشم رسید.
مردی را دیدم كه مشغول زیارت حضرت امام كاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یك یك ائمه معصومین (ع) را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجت بن الحسن (ع) رسید اما نام ایشان را ذكر نكرد.
من تعجب كردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش كرد، یا امام (ع) را نمی شناسد، و یا اصلاً به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگری دارد.
وقتی زیارتش به پایان رسید دو ركعت نماز خواند و متوجه قبر مطهر امام جواد(ع) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو ركعت نماز خواند.
من ترسیدم، زیرا او را نمی شناختم، او جوانی بود در هیئت مردی كامل و پیراهنی سفید بر تن و عمامه ای بر سر داشت كه انتهای آن را از زیر گلو گذرانده بود، همچنین شالی به كمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود، پس از نماز به من فرمود:
ای ابوالحسن بن ابی البغل! با دعای فرج چقدر آشنایی ؟
گفتم: آقای من! كدام دعا؟
فرمود: دو ركعت نماز بخوان و بگو:
" یا مَن اَظهَر الجَمیل وَ سَتَرالقَبیح، یا مَن لَم یؤاخَذ بِالجَریرَةِ وَ لَم یهتِكِ السِتر ، یا عَظیم المَنِّ ، یا كرَیم الصَّفح یا حَسنِ التَّجاوُز، یا واسِعَ المَغفِرةِ، یا باسِطَ الیدینِ بِالرَحمَة، یا مُنتَهی كُلِ نَجوی، وَ یاغایةِ كُل شَكوی، یا عَونِ كُلِ مُستَعینٍ، یا مُبتَدِئاَ بِالنِعَم قَبلَ استِحقاقِها.
سپس بگو:
یا رَبّاهُ ( ده مرتبه) یا سَیداهُ( ده مرتبه) یا مَولاه( ده مرتبه ) یا غایتاه( ده مرتبه) یا مُنتَهی غایةِ رَغبَتاه( ده مرتبه) اَسأَلُكَ بِحَقّ هذِهِ الأَسماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَ آلِهِ الطاهِرینَ عَلیهِمُ السَّلام اِلاّ ما كَشَفتَ كَربی وَ نَفَّستَ هَمّی وَ فَرَّجتَ غَمّی وَ اَصلَحتَ حالی .
پس هر حاجتی كه داری از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صد بار بگو:" ادركنی" [ و پس از صد بار این ذكر را] بسیار تكرار كن.
سپس به اندازه یك نفس بگو" الغوث الغوث الغوث..."
آنگاه سر از سجده بردار كه ان شاءالله خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. "
وقتی من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این كه نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابوجعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد كه بود؟ و چگونه وارد حرم مطهر شده بود؟
وقتی درها را بررسی نمودم دیدم همه درها را بسته و قفل زده بودند. بسیار تعجب كردم، و با خود گفتم: شاید اینجا در دیگری دارد كه من نمی دانم. پیش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقی كه به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده می كردند، بیرون می آمد، فوراً به او گفتم: این مرد كه بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟
ابوجعفر گفت: همانطور كه می بینی درها بسته و قفل زده هستند، من هم كه آن را باز نكرده ام.
من آنچه را كه دیده بودم برای او تعریف كردم.
گفت: او مولایمان صاحب الزمان (ع) است، من بارها ایشان را وقتی حرم خالی است- مثل امشب - دیده ام.
از این كه چه موقعیتی را از دست داده بودم، خیلی ناراحت شدم. وقتی فجر دمید از حرم خارج شدم. به طرف محله" كرخ" رفتم، در این مدت آنجا مخفی شده بودم. هنگامی كه خورشید دمید، عده ای از مامورین صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار می خواستند كه مرا ملاقات كنند.
آنها نامه ای هم با خود داشتند كه در آن صالحان نوشته بود كه مرا بخشیده و امان داده است.
آنگاه با یكی از دوستان مورد اعتمادم از مخفی گاه خودم خارج شده و با ابی منصور ملاقات كردم. وقتی مرا دید به پا خاست و بسیار مرا مورد احترام خود قرارداد، و چنان رفتار خوبی از خود نشان داد كه تا حال از او چنین رفتاری را ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودی كه از من به صاحب الزّمان (ع) شكایت كردی؟
گفتم: من فقط درخواستی ساده و دعایی معمولی كردم.
گفت: چه می گویی؟ دیشب( شب جمعه) بدون مقدمه مولایم صاحب الزمان (ع) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار كنم، و از این ستمی كه برتو كرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.
گفتم: لا اله الا الله ! گواهی می دهم كه خاندان رسالت و ائمه معصومین (ع) نه تنها بر حق اند ، بلكه خود منتهی درجه حقیقت هستند. من نیز مولایمان (ع) را بدون مقدمه در بیداری دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را كه دیده بودم كاملاً شرح دادم.
او از این داستان بسیار تعجب كرد. پس از آن از ابی منصور بن صالحان كارهای شایسته و بزرگی به سبب این رویداد انجام پذیرفت.

عرض کردم : مادر این فرزند مبارک کیست؟ فرمود : نرجس.
گفتم : فدایت شوم اثری از حاملگی در این بانوی گرامی ندیدم!
فرمود : برای همین می گویم نزد ما باش. وارد خانه شدم سلام کردم بانوی عالی مقام نرجس خاتون آمد کفش از پای من بیرون آورد و گفت :ای بانوی من شب بخیر!گفتم:بانوی من و خاندان ما تویی!گفت:نه،من کجا و این مقام بزرگ؟ گفتم : دخترجان امشب خدواند پسری به تو عنایت می فرماید : که سرور دو جهان خواهد بود. تا این کلام از من شنید با کمال حجب و حیا نشست. پس از اقامه نماز افطار کردم و خوابیدم،سحرگاه برای انجام نماز شب برخاستم.بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم که پس از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم دیدم نرجس نیز بیدار است ولی هیچگونه علامتی در وی مشهود نیست .
نزدیک بود که در وعده امام (ع) تردید کنم که ناگهان امام(ع)در مکانی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند : عمه : وقت نزدیک است!
همین که صدای مبارک امام حسن عسکری (ع) را شنیدم مشغول خواندن سوره المسجده و یس شدم. در این موقع نرجس با حال اضطراب از خواب برخاست . من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم : آیا درخود چیزی احساس می کنی؟ گفت : آری.
گفتم : ناراحت مباش و دل قوی دار،این همان مژده است که به تو دادم.
اندکی بعد صاحب الامر سلام الله علیه متولد شد آن ماه پاره را دیدم که مواضع هفتگانه سجده را روی زمین گذاشته و ذکر حق می گوید. او را در آغوش گرفتم در حالی که بر خلاف نوزادان دیگر از آلایش ولادت پاک و پاکیزه بود.
در این هنگام امام عسکری (ع) صدا زد : عمه جان ! فرزندم را نزد من بیاور،و او را نزد پدر بزرگوارش بردم،او را به سینه چسبانید و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود فرزندم با من حرف بزن! آن مولود مسعود گفت : شهادت می دهم به وحدانیت پروردگار و رسالت حضرت محمد(ص)،سپس بر امیرالمومنین(ع) و ائمه طاهرین (ع) درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید دیدگان گشود و سلام کرد.
امام(ع) فرمود : عمه جان :او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من برگردان. او را نزد مادرش بردم سلام کرد،مادر نیز جواب سلامش را داد،سپس او را پیش امام حسن عسکری (ع)برگردانیدم 1.
جمعه پاتزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرا حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود.
زادروز یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود(عج) بر تمامی عاشقان و شیفتگان عدالت و رستگاری در سراسر عالم بویژه بر شیعیان جهان مبارک باد.
1- بخار ،ج51،ص2
پیر مرد رفتگر خیلی خوشحال بود
روز میلاد امام هشتم بود و به پیر مرد اجازه داده بودند که چند ساعتی دیر بیاید
سر کار
مدت ها بود که صبحانه را کنار خانواده نخورده بود.
وقتی به محل کارش رسید خیلی متعجب شده بود
باورش نمی شد
قسمتی از محله بسیار کثیف و پر از آشغال شده بود
کمی سرش را بالا کرد وقتی لامپ و ریسمون را دید
فهمید که دیشب در این محله جشن بوده
اهالی محل همه کار کردند ولی بعد از پایان جشن میلاد
هیچ کس محله را تمیز نکرد
پیرمرد زحمتش در روز میلاد امام رضا دو چندان شد
پیرمرد با تن رنجور با من کمی درد و دل کرد وبه کارش ادامه داد
وما همچنان در انتظار مهدی هستیم
در حالیکه اصلا عملمان با دستورات معصومین شباهتی ندارد

آیت الله محمدی ری شهری می فرماید : در تاریخ 19/3/1383 ( 19ربیع الثانی ۱۴۲۵ ) خدمت مرحوم آیت الله بهجت رسیدم .
در مورد دیدار امام خمینی با شیخ حسنعلی نخودکی در جوانی و دستور العمل ایشان به امام - که بعد از هر نماز، سه بار سوره توحید و سه بار صلوات و سه بار آیه های دوم و سوم سوره مباركه طلاق :
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا [الطلاق: 2- 3]
را تلاوت نمایند پرسش كردم .
پاسخ دادند : « ایشان با سید احمد زنجانی، پیش آقای شیخ حسنعلی نخودکی میروند و از او علم کیمیا میخواهند. ایشان جواب میدهد که : آیا متعهد میشوید که آن را در غیر آنچه مرضی خداوند متعال است، مصرف نکنید؟
هیچ یک، متعهد نمیشوند. بعد میگوید : چیزی میدهم که بهتر از کیمیا باشد. و آن دستور العمل را میدهد».
منبع: کتاب زمزم عرفان، نوشته آیت الله محمدی ری شهری