دختری آمد سراپا فاطمه
این رقیه خانم است یا فاطمه؟
در اصالت کیست طاها اینچنین؟
در جلالت کیست زهرا اینچنین؟
پیادهروی و زیارت حرم مطهر امام حسین (ع) در روز اربعین ریشه تاریخی دارد چرا که جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی در سال ۱۲۸۱ قمری با پای پیاده از مدینه حرکت کردند و در صبح اولین اربعینی که از شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) میگذشت، به کربلا رسیدند و طبق آنچه که در منابع شیعه معتبر مشهود است در روز اربعین حضرت زینب کبری (س) و امام سجاد همراه با هشتاد و چهار نفر وارد کربلا شدند و پس از گفتگو با جابر عبدالله انصاری، قبر مطهر امام (ع) را زیارت کردند و از آنجا زیارت اربعین آغاز شد.
اهل بیت علیهمالسلام، چون به کربلا رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری (۵) را دیدند که با تنی چند از بنی هاشم و خاندان پیامبر برای زیارت حسین علیهالسلام آمده بودند، هم زمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و نالههای جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند، زینب علیهاالسلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاک زد و با صوتی حزین که دلها را جریحهدار میکرد میگفت: «وا اخاه! واحسیناه! واحبیب رسولالله و ابن مکة و منی! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضی! آه ثم آه!» پس بیهوش شد.
آنگاه امکلثوم لطمه به صورت زد و با صدایی بلند میگفت: امروز محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا از دنیا رفتهاند و دیگر زنان نیز سیلی به صورت زده و گریه و شیون میکردند.
سکینه چون چنین دید، فریاد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهلبیت تو کردهاند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان کردند!
عطیه عوفی میگوید: با جابر بن عبدالله به عزم زیارت قبر حسین علیهالسلام بیرون آمدم و چون به کربلا رسیدیم، جابر نزدیک شط فرات رفته و غسل کرد و ردایی همانند شخص محرم بر تن کرد و همیانی را گشود که در آن بوی خوش بود و خود را معطر کرد و هر گامی که بر میداشت ذکر خدا میگفت تا نزدیک قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روی قبر بگذار! چون چنین کردم، بر روی قبر از هوش رفت.
من آب بر روی جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: یا حسین!
سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه!» و بعد اضافه کرد: چه تمنای جواب داری که حسین در خون خود آغشته و بین سر و بدنش جدایی افتاده است! و گفت: «من گواهی میدهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنین هستی، تو فرزند سلاله هدایت و تقوایی و پنجمین نفر از اصحاب کساء و عبایی، تو فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمه سیده بانوانی و چرا چنین نباشد که دست سید المرسلین تو را غذا داد و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتی و از پستان ایمان شیر خوردی و پاک زیستی و پاک از دنیا رفتی و دلهای مؤمنان را از فراق خود اندوهگین کردی، پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفتی که برادرت یحیی بن زکریا شهید گشت.»
آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانید و گفت: «سلام بر شماای ارواحی که در کنار حسین نزول کرده و آرمیدید، گواهی میدهم که شما نماز را بپا داشته و زکات را ادا کرده و به معروف امر و از منکر نهی کردید و با ملحدین و کفار مبارزه و جهاد کرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت کردید.» و اضافه کرد: به آن خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدهاید شریک هستیم.
عطیه میگوید: به جابر گفتم: ما کاری نکردیم! اینان شهید شدهاند، گفت: ای عطیه! از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فی عملهم» هر که گروهی را دوست داشته باشد با همانان محشور شود و هر که عمل جماعتی را دوست داشته باشد در عمل آنها شریک خواهد بود.»
احیای مجدد پیاده روی اربعین توسط «شیخ میرزا حسین نوری»
پیاده روی اربعین پس از این در برههای از زمان به ورطه فراموشی سپرده میشود و در نهایت توسط «شیخ میرزا حسین نوری» دوباره احیا میشود.
این عالم بزرگوار اولین بار در عید قربان به پیادهروی از نجف تا کربلا اقدام کرد که ۳ روز در راه بود و حدود ۳۰ نفر از دوستان و اطرافیانش وی را همراهی میکردند، نیز با وی بودند، «محدث نوری» از آن پس تصمیم گرفت، هر سال این کار را تکرار کند، ایشان آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله حسین (علیه السلام) رفت.
نشانههای مومن چیست؟
آری! از آن پس بسیاری از عاشقان اهلبیت و امام حسین (علیه السلام) و نیز برخی علما و حتی مراجع تقلید با پای پیاده به کربلا سفر کردهاند، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی یکی از مراجع عالیقدر جهان تشیع که خود بارها با پای پیاده از عتبه علویه، رهسپار عتبه حسینی شده است، درباره مراقبه و بزرگداشت روز اربعین حسینی چنین میگوید: «به هر روی بر مراقبه کننده لازم است که بیستم صفر (اربعین) را برای خود روز حزن و ماتم قرار داده بکوشد که امام شهید را در مزار حضرتش (علیه السلام) زیارت کند، هر چند تنها یک بار در تمام عمرش باشد، چنانکه حدیث شریف، علامتهای مۆمن را پنج امر ذکر کرده است: ۵۱ رکعت نماز در شبانه روز، زیارت اربعین، انگشتر در دست راست کردن، پیشانی بر خاک گذاشتن و بلند بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفتن در نمازها» (ترجمه المراقبات، کریم فیضی، صفحه ۸۵)
همچنین على بن میمون صائغ، از حضرت امام صادق علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند: اى على! قبر حسین علیه السّلام را زیارت کن و ترک مکن. عرض کردم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: کسى که پیاده زیارت کند آن حضرت را، خداوند به هر قدمى که برمى دارد یک حسنه برایش نوشته، و یک گناه از او محو مى فرماید، و یک درجه مرتبهاش را بالا مى برد و وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو فرشته را موکّل او مى فرماید که آنچه خیر از دهان او خارج میشود را نوشته و آنچه شر و بد مى باشد را ننویسند. و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مى گویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد. و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش مى باشی، به خدا قسم! هرگر تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد نمود. (کامل الزیارت ص ۱۳۴)
اهمیت پاسداشت و بزرگداشت روز اربعین حسینی در نگاه رهبر انقلاب
همچنین که حضرت آیتالله سید علی خامنهای رهبر معظم انقلاب نیز درباره اهمیت پاسداشت و بزرگداشت روز اربعین حسینی در اول فرودین سال ۱۳۸۵ چنین بیان کردند: «شروع جاذبه مغناطیسی حسینی در روز اربعین است، جابربن عبدالله را از مدینه بلند میکند و به کربلا میکشند، این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرنهای متمادی در دل من و شما هست».
پیاده روی اربعین در کلام آیت الله بهجت
مرحوم آیتالله العظمی بهجت (ره) را بهتر درک میکنیم که فرمود: «امام زمان (عج) پس از ظهور، خود را به واسطه امام حسین (ع) به همه عالم معرفی میکند، بنابراین در آن زمان باید همه مردم عالم، حسین (ع) را شناخته باشند و پیادهروی اربعین بهترین فرصت برای این کار است.»
گفتنی است این اجتماع بزرگ مانور و رژه عظیمی در راستای تبری جستن از اقدامات ضد بشری تکفیریها و دشمنان اهل بیت (ع) به شمار میرود، ضمن آنکه از سویی اعلام صریح وفاداری و علاقه شدید محبان و ارادتمندان به ساحت مقدس سیدالشهدا (ع) است.
این یتیمان که ز اطعام علی سیر شدند
کریلا گوشه گودال همه شیر شدند
دستشان ظرف پر از شیر ولی فردایی
در پی قتل حسین دست به شمشیر شدند
بارها پشت علی گرچه نمازی خواندند
کربلا آل علی کافر و تکفیر شدند
این جماعت که علی خورد و خوراکش میداد
از چه بر غارت خلخال سرازیر شدند
نمک سفره حیدر همه خوردند ولی
بهر اولاد علی در پی تزویر شدند
شمر از پشت جدا کرد به سختی سر را
همه خرسند و مشغول به تکبیر شدند
کاروان اسرا کوفه که آمد چه کشید
این زن و بچه ارباب همه پیر شدند
اف بر این کوفه واین مردم نامرد و لعین
مردمانی که به نیرنگ چو تفسیر شدند
سر بریدند و به ناموس علی خندیدند
*آخرش با زر و درهم همه تقدیر شدند*
برای دوری از گناه باید آنچه را که خداوند بر ما واجب فرموده بدون چون و چرا اطاعت کنیم؛ همان گونه که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم(ع) فرمان داد سر از بدن جوان رشید خود جدا کند، تبعیت کرد.
شخصی به نام حمران بن اعین از امام محمد باقر(ع) پرسید. او عرض کرد: یابن رسولالله زمانی که خدمت شما می رسیم، تا زمانی که نزد شما هستیم، دلهای ما نرم، خدایی و پُر از معنویت است، به گونهای که آن چه از اموال و دارایی که در دست مردم است، پیش ما هیچ ارزشی ندارد، بلکه خوار و پست میشود و جانهای ما به خاطر حرفهای شما از نداشتن دنیا و مال و مقام آن تسلی مییابد. اما همین که از نزد شما میرویم، و در کوچه و بازار پیش مردم و تجار حاضر میشویم، دوباره محبت دنیا در دل ما قرار می گیرد. و آن حال خوش معنویت که نزد شما داریم از بین می رود، چرا این گونه است؟
حضرت در پاسخ فرمود: «إِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ، مَرَّه تَصْعُبُ، وَ مَرَّه تَسْهُل»؛ همانا اینها مربوط به حالات مختلف دل هاست، که گاهی سخت می شود، و گاهی هموار و آسان.
سپس فرمود: روزی بعضی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) عرض کردند: ای رسول خدا ما از نفاق خودمان ترسناکیم. میترسیم جزو منافقین باشیم.
حضرت پرسید: چرا از آن میترسید؟ چرا خیال میکنید منافق شدید؟ عرض کردند: «إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا حَتَّی کَأَنَّا نُعَایِنُ الْآخِرَه وَ الْجَنَّه وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ»؛ چون هنگامی که نزد شما هستیم، و شما ما را موعظه و نصیحت میکنید، و به آخرت تشویق میکنید، از خدا میترسیم، و دنیا را یکسره فراموش میکنیم، و هیچ رغبتی به آن نداریم. تا آنجا که گویا بهشت و دوزخ را با چشم خود می بینیم.
اما این حالت تا زمانی است که پیش شما هستیم. ولی همین که از خدمت شما بیرون میرویم، و داخل خانههای خود میشویم و بوی فرزندان به مشام ما میرسد، زنان و خانواده خود را میبینیم، از آن حالی که نزد شما داشتیم بر میگردیم و به قدری دگرگون میشویم، که گویا ما آن آدمی که نزد شما بودیم، نیستیم و انگار اصلا شما را ندیده و هیچ وقت خدمت شما نرسیدهایم. به خاطر همین دو رویی میگوییم: نکند ما منافق باشیم، خودمان خبر نداریم؟ حضرت فرمود: نه این طور نیست.
«إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیْطَانِ، فَیُرَغِّبُکُمْ فِی الدُّنْیَا، وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَی الْحَالَه الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا، لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَه وَ مَشَیْتُمْ عَلَی الْمَاء»؛ اینها وسوسههای شیطان است که شما را به دنیا تشویق میکند. بعد حضرت سوگند یاد کرد و فرمود: به خدا قسم اگر شما به همان حالی که خودتان توصیف کردید میماندید هر آینه فرشتگان با شما مصافحه میکردند و دست در دست شما میگذاردند. (و بدون وسیله) روی آب راه میرفتید.
آن چیزی که حال خوش معنویت زمانهای خاص مانند ماه مبارک رمضان، محرم و صفر، دهه اول ذی الحجه و یا مکان های مقدسی مانند مسجدالحرام، در حرم و یا در محضر پیامبر اکرم(ص) و ائمه علیهمالسلام بودن را از انسان میگیرد، غفلت و بی توجهی به خدا و احکام و قوانینش در هنگام سخن گفتن یا سخن شنیدن، خرید و فروش، و یا هر کار علمی، تولیدی، خدماتی، سیاسی و اجتماعی و در اخلاق و طرز برخورد و معاشرت ما با دیگران به ویژه پدر و مادر و خانواده و اقوام است.
غفلتها و گناهان نمیگذارند ما راهی به عالم ملکوت و باطن داشته باشیم. پس در گام اول باید کاری کرد که غفلتها کم شود. گناه نکرده و تسلیم امر خدا باشیم. آن چه را که بر ما واجب و تکلیف کرده، بدون چون و چرا اطاعت کنیم. همان گونه که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم فرمان داد سر جوان رشید خود یعنی اسماعیل را با دست خودت ببُر، گفت: به چشم.
تا انسان صاحب «قلب سلیم» نشود، این چنین نمیتواند، تسلیم امر و نهی خدا شود. زیرا «الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَی رَبَّهُ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاه»؛ قلب سلیم تنها کسی دارد که پروردگارش را ملاقات کند، در حالی که جز خدا احدی در دلش نباشد. به همین خاطر خداوند در تعریف و توصیف حضرت ابراهیم میفرماید: «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیم» به یاد آور هنگامی را که(ابراهیم) با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.
پس از بهانهگیریهای دختر خردسال امام حسین(علیهالسلام) در نیمههای شب، به دستور یزید بن معاویه سر مبارک سیدالشهدا (علیهالسلام) را به خرابه شام میآوردند و در ادامه حضرت رقیه (سلام الله علیها) درد دل با سر بریده پدر را آغاز میکند و میگوید: یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی!...
و سرانجام بعد از این درددلها با سر بریده پدر، در همان شب به لقاء الله میرسد.
لب تر کند پیالهی کوثر تو هم برو
برخیز علیِّ اصغر ِ خیبر تو هم برو
از صبح گریه کردی و دلشوره داشتی
دیدی رسید نوبتت آخر تو هم برو
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری رضوی (رحمة الله علیه) در سال 1343 قمری در نجف اشرف چشم به جهان گشود . از همان کودکی آثار استعداد و بزرگی و جذبه در وی مشاهده می گردید . در هفت سالگی، سخنی از استاد اخلاق آیت الله شیخ مرتضی طالقانی وی را متحول ساخت . سپس به دستور پدر بزرگوارش به علوم دینی مشغول شد. ... واردات قلبی و مکاشفات غیبی، کاملا وی را به ذکر و فکر و مجاهدات و ریاضات مشغول کرد تا جایی که الطاف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سراسر وجودش را فرا گرفت.
مرحوم کشمیری همچنین یکی از شاگردان بارز آیت الله سید علی قاضی بوده اند.
ایشان در سال 1359 شمسی به ایران آمد و در قم ساکن شد. آن بزرگوار در سال 1378 به دیدار الهی شتافت و در جوار ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد. آنچه در ذیل می خوانید، توصیه هایی از آن بزرگوار است .
رزق فراوان
«اگر سوره «عادیات» روزی 110 مرتبه خوانده شود، روزی حلال فراوان خواهد آمد».(1) [خواندن 110 مرتبه سوره عادیات تقریبا 35 دقیقه طول می کشد. و لازم نیست یک مرتبه و پشت سر هم خوانده شود. می توان در طول روز و در ساعات فراغت به تدریج 110 مرتبه خواند].
عظمت سوره های مسبّحات
«مرحوم سید علی آقا قاضی، شب ها قبل از خواب مسبحات ششگانه، [یعنی سوره های حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی] را می خواند; چه آن که روایت دارد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم قبل از خواب می خواندند و می فرمودند: در این سوره ها آیه ای است که بهتر از هزار آیه است; (2) و امام باقر (علیه السلام) فرمود: کسی که قبل از خواب مسبحات را بخواند، نمی میرد تا آن که حضرت قائم (علیه السلام) را درک کند و اگر بمیرد، در جوار پیامبر خواهد بود(3)».(4)
ذکر یونسیه
در ایام فراغت، مانند راه رفتن و نشستن، برای نورانیت قلب و رفع حجاب ها، ذکر یونسیه لا إلهَ الّا أنتَ سبحانَکَ إنّی کُنتُ مِن الظالمین(5) مناسب است.(6)
ذکر «نادِ علی»
از اذکار اهل ولایت، ذکرناد علی است که در کتاب ها به صورت های مختلف نقل شده است . استاد این ذکر «نادعلی » را چنین می خواند:
نادِ علیاً مَظهرَ العَجائب، تَجدهُ عَونَاً لَکَ فی النّوائب، کلُّ همّ و غمّ سَیَنجَلی، بولایتک یا علیُ یا علیُ یا علیُ، یا ابا الغوث أغثنی، یا ولی الله ادرکنی، بلطفک الخفیّ، لا الهَ الّا انت َسبحانکَ انّی کنتُ من الظالمین.
آن بزرگوار می فرمود:اگر یا علی در این ذکر 100 بار گفته شود، خوب است.(7) من از «ناد علی» خیر زیادی دیدم. هر مشکلی در نجف برایم پیش می آمد، می رفتم صحن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و چند بار آن را می خواندم مشکلم حل می شد.(8)
توسل به حضرت جواد الائمه (علیه السلام)
بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (علیه السلام) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرّب می دانست.(9)
سجده شکر
در طریق استاد، سجده یکی از ارکان بندگی و توحید است. سیره استاد بعد از نمازها این بود: ابتدا پیشانی بر مهر می گذاشت و سه مرتبه می گفت: الحمدلله; بعد گونه راست را بر مهر می گذاشت و سه بار می گفت: شکراً لله; و سپس گونه چپ را بر مهر نهاد و سه مرتبه می گفت: أستغفرُ الله.
از وی سؤال شد این چه سجده ای است؟ فرمود: «حضرت ابراهیم (علیه السلام) به یاری این سجده خلیل و دوست خدا شد.»(10)
عشق به نجف
حضرت استاد همیشه در فکر حرم امیرالمؤمنین و نجف اشرف و وادی السلام بودند. وقتی سخن از دیار عاشقان می شد، با شور و میل و با احساسی خاص از آن یاد می کردند. این هجران سبب شد که در روح و جسم ایشان اثر بگذارد، و در خلوت خانه سکوت بنشینند، و می فرمودند: من اگر نجف بروم حالم خوب می شود.
می فرمودند: نجف چیز دیگری است، حتی مساجد کوچک آن جا دارای یک معنویتی است که مساجد بزرگ ایران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنویت را ندارد. در نجف 360 پیامبر دفن هستند و در کربلا 260 پیامبر. قبر حضرت آدم و نوح (علیهما السلام) در کنار قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد.
آنقدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زین العابدین مرندی که مجتهدی مسلم و با تقوا بود، گاهی می آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، آنجا که گداها می نشستند، می نشست. می گفتند: آقا اینجا خوب نیست! می فرمود: اینجا جایی است که امام زمان (علیه السلام) و حضرت خضر(علیه السلام) به طرف حرم می روند، من هم نشسته ام تا شاید توجهی به من کنند.
و می فرمود: آنقدر نجف هیبت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد که اگر اعلم علما به آن جا بیایند همانند یک طلبه می ماند.(11)
پی نوشت:
1 . روح ریحان، شرح حال عارف کامل مرحوم آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری، سید علی اکبر صداقت، ص 81 . 2 . مستدرک الوسائل، ج 4، ص 289 و 290 . 3 . اصول کافی، ج 2، ص 620 . 4 . روح و ریحان، ص 82- 81 . 5 . انبیاء (21): 87 . 6 . روح و ریحان، ص 93 . 7 . همان 8 . همان، ص 93 و 94 . 9 . روح و ریحان، ص ص 101 و 102 . 10 . همان، ص 107 . 11 . این مطلب را استاد در مهرماه 1372 فرمودند .
پرسمان - دی 1381، شماره
اللهم ایاک نعبد وایاک نستعین
میخواهم خامه
قلم را به سینه کاغذ آشنا کنم ونقشی ازرخ آن زیبا رابر سینه سفید منقش کنم.
اما
قلم راتوانایی این کارنیست.
میخواهم امواج خروشان احساس رابه مهار عقل
درزندان تن محبوس کنم. اماعقل راتوان به بند کشیدن دل نیست، تن راقدرت نگهداشتن روح
نیست.
چشمانم را می بندم، میخواهم تصویری از جمال رعنای یار را درذهن تصور
کنم، اما ذهن منصور چنین تصویری نیست. میخواهم مرغ اندیشه رااز پرواز در آسمان
خونرنگ عشق باز دارم ،اما او را هیچ قیدی قادر به مقید ساختن نیست، این آسمان خونین
رااز طیران مرغ باز داشتن ثواب نیست.
قلم را دوباره به چرخش وا میدارم، امواج
خیره سر احساس به ساحل اطمینان هجوم می اورند، آن یار رعنا تمام قد در ستیغ قله عشق
بتماشا ایستاده است. مرغ اندیشه به پرواز خونین خود ادامه میدهد، کاغذ از سیاهی قلم
نقش می پذیرد، دل زبان گشوده که ای نازنین دلبر تو مرا همچون شبنم صبحگاهی پاک
خواسته بودی ومن روسیاه از نوک پا تافرق سر به گناه آلوده گشته ام، پس مرا ببخش.
ای دوست تو از من خواسته بودی به عهدم وفا کنم وبه سویت بشتابم و من پیمان شکن
نادانی هستم. پس مرا ببخش.
ولی بدان من نیز روزی پاک بودم، قلبم هنوزاز زنگار
پاک بود، چشمانم هنوز به حرام نگاه نکرده بود، دستانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده
بود.
وجودم پاک بود،قلبم پاک بود، عقلم پاک بود.
آه ای زیبای زیبایان.
چکنم نفس بر من غلبه کرد وتو خود حال مرا می بینی، شیطان را بدوستی برگزیدم وتو
روزگارم را می بینی ولی هرگزاز روی طغیان سراز فرمانت نپیچیده ام،
هرگز از روی
عمد بر خلاف دوستیت عمل نکرده ام،
هرگز خود میدانی حتی آن هنگام که طعم گناه
ازدهانم زایل نگشته بود، فکر تو این را تلخ میکرد.
که هرگز گناه لذتی نداشته
است.
خود میدانی که همواره پشیمان بودم، ولی چکنم که شیطان بر وجود کثیفم مسلط
شده بود.
هرگاه خواسته بودم که رو به سویت نهم این نفس مرا باز داشته بود.
هرگاه خواسته بودم سیلی رخ شیطان زنم، این نفس جلویم را گرفته بود.
آری
خود میدانی روزگاری با پاکی و صداقت قرین بودم.
شبها به لبخندی می خوابیدم
و صبحها به لبخندی دیگر بیدار میشدم.
شب و روزم با تو میگذشت و حالا رانده
از هر جا، مانده از هر چیز، پشیمان از همه چیز به درگاهت آمده ام.
میگفتند
تو به این سرزمین " جبهه ' آشنائی ، میگفتند تو را در اینجا میتوان یافت، میگفتند
تو در اینجا دوستداران زیادی داری، میگفتند تورا در اینجا میتوان یافت، میگفتند تو
به اهل اینجا نظر داری
و من
سر از پا نشناخته به اینجا آمدم، شتاب داشتم تا
به اینجا برسم،
پای برهنه، جامه دریده، چشم گریان، و با تنی خسته به اینجا
رسیدم. چشمانم کم سو گشته است. تنم نزار، پاهایم مجروح، دلم پریشان است.
آیا تو
مرا خواهی پذیرفت؟
آیا برای دیدنت حالی جز این میخواهی؟
آیا برای وصالت
مهریه ای بالاترازاین خواستاری؟
پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند؟
پس کی
مرا خواهی پذیرفت؟
همه خوبانت را قبول کردی ومن جاهل هنوز بردرگهت نشسته ام که
چه کنی؟
آیا تا وقتی خونی دررگم باقی است، روحی در بدنم باقی است،
تو مرا
می پذیری؟ حاشاوکلا
تا وقتی چشمانم می بیند، گوشهایم می شنود، پاهایم حرکت می
کند، دستانم می جنبد، قلبم می تپد، تو مرا هرگز قبول خواهی کرد؟؟؟
پس ای
شمشیرها مرا دربر گیرید.
ای نامردان جاهل مرا بکشید.
ای خون فوران کن،
ای تن پاره شو،
ای چشم کور شو،
بگذار دستانم بشکند، پاهایم قطع شود،
مغزم پریشان شود.
مگر تو این را نمی خواهی؟ مگر تو این را قبول نمیکنی؟ پس تو
میگویی چه کنم؟
بهای دیدنت را این جان ناقابل قرارداده ای، پس ای خصم مرا بکش.
بر درگهت انتظار تلخ است.
برای دیدنت انتظار سخت است.
برای وصالت صبر
نتوان کرد.
مرا به انتظار نگذار.
هرکسی خواسته است بر شیطان پشت پازند، هر
کسی خواسته است راه میانبر را انتخاب کند، هر کسی خواسته است باتودمساز شود، هرکسی
خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است.
ومن نیز از آنها تبعیت
کردم. آیا مراهم قبول خواهی کرد ؟
هیچکس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه
نکند، احدی وقتی چشم بر تن بیروحم دوخت گریه نکند که این تن جز قفسی نیست، که این
پوست و استخوانی بیش نیست.
مرواریدش را تقدیم یار کرده ام وحقش هم همین
است.
بر من قبری نسازید، مرا از یادها ببرید، منی نبوده ،منی وجود نداشته.
میخواهم همه جزاو مرا از یادها ببرند، میخواهم بااو تنها باشم وشما مرا از
این تنهایی باز ندارید.
هرکسی میخواهد بهترین راه را انتخاب کند باید بیشترین
بها را بدهد.
من نیز چنین کرده ام پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود
برده ام.
والسلام. دوشنبه 64/6/18
هورالهویزه
شهدا هیچ گاه حزبی و جناحی نبودند اما تک تک وصیت نامه هایشان را که ورق بزنیم
خواهیم دید که بر پیروی محض از دستورات ولی فقیه تاکید داشته اند و امروز آمده اند
تا دوباره پشتیبان ولایت فقیه باشند. آمده اند تا سندی باشند بر سخنان ولی فقیه
زمان.
آمده اند تا به ما بگویند: اگر امروز حضرت سید علی می فرماید اجازه
بازرسی از مراکز نظامی و دانشمندان ایرانی را نمی دهم ؛ نگران تکرار سرنوشتی است که
جاسوسی های آمریکا بر سر غواصان شهید آورد.
آمده اند تا به ما بگویند: آهای
مردمی که وقتی شنیدید حدود سی سال پیش ۱۷۵ غواص با دستان بسته توسط بعثی ها زنده در
خاک شده اند دلتان آتش گرفت و بر مظلومیت آنها اشک ریختید، مراقب باشید بلایی که
بعثی ها با اطلاعات جاسوسی آمریکا بر سر غواصان آوردند دوباره تکرار
نشود!
آمده اند تا به ما بگویند: اگر دیروز آمریکا با هواپیماهای جاسوسی اش
عملیات کربلای ۴ را لو داد و غواصان را دست بسته در چنگال بعثی ها انداخت ، امروز
نگذارید بازرسی ها و نظارت های جاسوسان آمریکا، جان فرزندان برجسته این سرزمین را
به خطر اندازد و آنان را در تیررس حملات تروریستی اسرائیل قرار دهد.
آمده
اند تا به ما بگویند: گمان نکنید با بازرسی های مشروط و مدیریت شده می توانید جلوی
جاسوسی دشمن را بگیرید. هوشیار باشید و بدانید دشمن، خیلی خوب بلد است مدیریت شده
هم جاسوسی کند. به خون غلطیدن شهدای هسته ای گواه این مدعاست.
۱۷۵ غواصی که
مظلومانه با دستان بسته زنده در خاک شدند؛ امروز آمده اند تا جلوی بسته شدن دستان
نخبگان هسته ای و دفاعی کشور را بگیرند. آنان مستقیم پای حرف های شهدای هسته ای
نشسته اند و از خون دل خوردن هایشان خبر دارند.
آمده اند تا به ما
بگویند:
آمریکا دیروز ما را تحریم کرد و امروز شما را.
دیروز از عملیات های
ما جاسوسی می کرد و امروز از پیشرفت های هسته ای و دفاعی شما جاسوسی می
کند.
دیروز صدام را تجهیز کرد و به جان ما انداخت و امروز داعش و تفاله های بعثی
را پرورش داده و برای امنیت شما خط و نشان می کشد و جاسوسانش را در قالب بازرسان
آژانس به ایران می فرستد.
۱۷۵ غواص با دستان بسته ، زنده زیر خاک رفتند اما
زیر بار حرف زور نرفتند.
علماء، دانشمندان و ائمه اهل سنت به خاندان عصمت و طهارت نبی مکرم اسلام(ص) عشق و ارادت دارند و زینب کبری(س) را نیز به عنوان نواده رسول گرامی اسلام عزیز و گرامی میدارند و با تمام وجود در برابر شخصیت آن حضرت کرنش مینمایند و اعتقاد درونی خویش و خضوع و خشوع خود را بر زبان و قلم اظهار می کنند.
از تاریخ درخشان و سراسر شور آفرین زندگی این بانوی سترگ و قهرمان، بیش از 1350 سال میگذرد و طبق پژوهشی که انجام گرفته بیش از یکصد و هفتاد کتاب مستقل"1" و صدها مقاله نوشته شده است. اساس این امر دو مطلب ذیل می تواند باشد:
اول: زینب کبری(س) تربیت یافته بیت رسالت و نبوت و آیینه تمام نمای عفت فاطمی و اصالت محمدی و شجاعت علوی است. او دختر امیرمؤمنان علی(ع) و رسول خدا(ص) است. رسول گرامی اسلام او را تکریم نموده و بر او ارج نهاده، سخن و کلام او را می شنیده و بر آن تحلیل داشته است.
در روایات آمده: آخرین روزهای عمر پیامبراسلام(ص) که زینب کبری(س) حدود 5 سال داشت خدمت آن حضرت آمد. عرض کرد: «جد بزرگوار دیشب در عالم خواب دیدم که تند باد سیاهی همه جا را فرا گرفت به طوری که همه جا تاریک شد و آن باد تند مرا نیز جابجا نمود. خود را به درخت تنومندی رساندم و پناهنده شدم. فاصله ای نشد که آن درخت نیز از جا کنده شد و بر زمین افتاد. من به یکی از شاخه های قوی آن درخت متمسک شدم که او هم قطع گردید. دوباره شاخه قوی دیگری را گرفتم که آن تند باد او را هم شکست. از خواب بیدار شدم ».
رسول خدا سخنان زینب را شنید و اشکهای مبارکش جاری شد. بعد فرمود: آنچه را در خواب دیدهای واقعیتی است که آن را توضیح میدهم. سپس فرمود: «آن درخت بزرگی را که بدان تکیه کرده بودی، جد توست و بعد هم شاخه قوی بزرگ مادرت، فاطمه زهرا، است و شاخه بزرگ دیگر پدرت، علی بن ابی طالب است و دو شاخه بعد از آن حسن و حسین میباشد. با فقدان من و اینان دنیا را ظلمت و ستم فرا خواهد گرفت (و بعد از شهادت فرزندم حسین) عزا و ماتم و حزن همه را فرا خواهد گرفت.»
تحلیل پیامبر خدا(ص) بر رؤیای زینب کبری(س) نواده خویش و متاثر گشتن به هنگام استماع سخنان دختری پنج ساله چیزی جز عزت نهادن و گرامی داشتن آن کریمه نخواهد بود.
دوم: شخصیت ذاتی حضرت زینب کبری(س) از بدو تولد تا لحظه رحلت عامل دیگری بوده که زندگی سراسر افتخار این بانو را از دیگر بانوان جدا ساخته است و در همه فراز و نشیبها فطرت خداشناسی و اوصاف رحمانی در وجودش تبلور یافته است و از این رو در صبر و مقاومت، پاکدامنی و عفاف، پشتکار و ایمان، زهد و پارسایی و ... زبانزد خاص و عام گردیده است.
اینک از باب ذکر نمونه سخنان بعضی از شخصیتهای اهل قلم جامعه اهل سنت را می آوریم:
الف) جلال الدین سیوطی در رساله «زینبیه » خویش می نویسد: «زینب در زمان جدش رسول خدا پا به عرصه جهان گشود و در دامن وی پرورش یافت. او هوشمندی توانا و دوراندیش و دارای قلبی پرقوت و پرصلابت بود». سپس می افزاید: «حسن بن علی هشت سال قبل از رحلت پیامبر خدا و حسین بن علی هفت سال قبل از آن و زینب کبری نیز پنج سال قبل از رحلت آن بزرگوار به دنیا آمده اند، پس زینب پنج سال از عمر خویش را در کنار پیامبر خدا گذرانده و تربیت یافته است ».
زینب، دختـر علـی بن ابـی طالـب، از جـملـه زنان بـا فضیلت و بزرگواری است که دوراندیشی و فکر با عظمتی داشت. او همراه برادرش حـسین بن علی در واقعه کربلا حضور داشت به امر یزید بن معاویه آن خانم را به همراه دیگر اسراء به شام و شهرهای مختلف بردند که در شام زینب کبری در برابر یزید خطبهای غراء خواند.
ب) شیخ عزالدین معروف به ابن اثیر جزری می نویسد: «زینب دختر علی بن ابی طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. او در زمان پیامبر خدا به دنیا آمد و مقداری از زندگی آن حضرت را درک نمود. زینب تنها خانم متفکر و دانشمندی بود که از قوت فکر بالایی برخوردار بود. پدرش وی را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد. خداوند به وی فرزندانی عنایت کرد که نام آنان علی، عون اکبر، عباس، محمد و ام کلثوم بوده است. او در واقعه کربلا همراه برادرش حسین بن علی بود. بعد از شهادتش به همراه قافله روانه شام گشت و در برابر یزید بن معاویه خطبهای شیوا و پرمعنی ایراد کرد که در کتابهای تاریخی ذکر شده. ایراد آن خطبه درایت و عقل و اندیشه و قدرت بالای قلبی وی را میرساند.»2
ج) استاد محمد فرید وجدی: «زینب، دختر علی بن ابی طالب، از جمله زنان با فضیلت و بزرگواری است که دوراندیشی و فکر با عظمتی داشت. او همراه برادرش حسین بن علی در واقعه کربلا حضور داشت به امر یزید بن معاویه آن خانم را به همراه دیگر اسراء به شام و شهرهای مختلف بردند که در شام زینب کبری در برابر یزید خطبهای غراء خواند.»3
د) محمد غالب شافعی مصری: او که از نویسندگان مقتدر مصری است در مجله «الاسلام » سال اول شماره 27 علاقه و عشق خود را به زینب چنین می نگارد: «یکی از بزرگترین زنان اهل بیت از نظر حسب و نسب و از بهترین بانوان طاهره که دارای روحی بزرگ و مقام تقوی و آیینه سر تا پا نمای رسالت و ولایت بوده، حضرت سیده زینب دختر علی بن ابی طالب میباشد که به نحو کامل او را تربیت کرده بودند و از پستان علم و دانش خاندان نبوت سیراب گشته بود. به حدی که در فصاحت و بلاغت یکی از آیات بزرگ الهی گردید و در حلم و کرم و بینایی و بصیرت و تدبیر کارها در میان خاندان بنی هاشم و بلکه عرب مشهور شد و میان جمال و جلال و سیرت و صورت و اخلاق و فضیلت را جمع کرده بود. شبها در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوا و پرهیزگاری معروف بود.»4
پی نوشت ها: 1- فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی، ج 2، ص 636-637 2- زینب الکبری، علامه جعفر نقدی، ص 19 - 18. 3- اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ابن اثیر، ج 7، شماره 6961 4- دائرة معارف القرن العشرین، ج 4، ص 796 - 795
هنگامی که پیامبر (ص) رحلت کرد، آن ناقه، شبانه نزد فاطمه (س) آمد و گفت:سلام بر تو ای دختر رسول خدا، اکنون فراق من از دنیا نزدیک شده است سوگند به خدا پس از رحلت رسول خدا (ص) لب به آب و علف نزدهام، آن ناقه (از فراق جانسوز پیامبر) سه روز بعد از رحلت رسول خدا (ص) جان داد.
در تفسیر فرات ابن ابراهیم نقل شده که امیرالمومنین علی (ع) فرمود: روزی رسول خدا (ص) بر فاطمه (س) وارد شد درحالیکه فاطمه (س) غمگین بود (صفحه ۳۶) پیامبر (ص) مطالبی درباره قیامت فرمود تا به اینجا رسید: ای فاطمه! هنگامی که به در بهشت رسیدی دوازده هزار حوریه با تو ملاقات میکنند، که قبلاً با هیچکس ملاقات نکردهاند و بعد از ملاقات با تو نیز با هیچکس ملاقات نمیکنند، در دست آنها سلاحی از نور است، آنها بر ناقههایی از نور سوار هستند که پالان آن ناقهها از طلای زرد و یاقوت سرخ است، مهار آنها از مروارید تر است، و بر هر ناقه بساطی از سُندس که با جواهر آبدار، مرصع و متراکم است، قرار دارد، هنگامی که وارد بهشت شوی، بهشتیان از قدوم تو شادمان میشوند و از برای شیعیان تو مائده (سفرههای) مخصوصی که بر کرسی نور قرار دارند حاضر کنند و از غذای آن تناول کنند، درحالیکه سایر مردم هنوز درگیر حساب و کتاب خود هستند و از برای شیعیان تو آنچه را که میل داشته باشند، همیشه آماده و مهیا شده است و هنگامی که اولیاء خدا در بهشت استقرار مییابند، حضرت آدم (ع) و همه پیامبران بعد از او، به زیارت تو میآیند.
در کتاب خرائج راوندی از سلمان نیز نقل شده که گفت: در خانه حضرت زهرا (س) بودم دیدم که فاطمه (س) نشسته و آسیائی پیش روی او است و بوسیله آن مقداری جو را آرد میکند و عمود آسیا خون آلود است و حسین (ع) که در آن هنگام کودک شیرخوار بود، در یک جانب خانه بر اثر گرسنگی به شدت گریه میکند، عرض کردم که ای دختر رسول خدا (ص) چندان خود را به زحمت نینداز و اینک این فضه (کنیز شما) است و در خدمت حاضر است. فرمود: رسول خدا (ص) به من سفارش کرد که کارهای خانه را یک روز من انجام دهم و روز دیگر فضه انجام دهد، دیروز نوبت فضه بود و امروز نوبت من است. سلمان میگوید: عرض کردم من بنده آزاد شده شما هستم من حاضر به خدمت هستم یا آسیا کردن جو را به عهده من بگذارید و یا پرستاری از حسین (ع) را فرمود: من به پرستاری حسین مناسبتر و نزدیکتر هستم تو آسیا کردن را به عهده گیر. من مقداری از جو را آسیا کردم که ناگهان ندای نماز شنیدم به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا (ص) خواندم و پس از نماز، جریان را به علی (ع) گفتم آن حضرت گریان به خانه رفت و خندان بازگشت، رسول خدا (ص) از علت خنده او رسید، او عرض کرد: نزد فاطمه (س) رفتم و دیدم خوابیده و حسین هم به خوابی رفته و آسیا در پیش روی او بی آنکه دستی آن را بگرداند، خود بخود میگردد. رسول خدا (ص) خندید و فرمود: یا علی آیا نمیدانی که برای خدا فرشتگانی است که در زمین گردش میکنند تا به محمد و آل محمد خدمت کنند و این خدمت آنها تا روز قیامت ادامه دارد.
منبع: کتاب «رنجها و فریادهای حضرت فاطمه (س)» تألیف شیخ عباس محدث قمی (ره) و ترجمه محمد محمدی اشتهاردی
فاطمه زهرا(س) پشت درآمد و فرمود: «ای پسر خطاب! این بود عمل به سفارش رسول خدا(ص) که بعد از من با خاندانم نیکی کنید؟! هنوز کفن پدر من خشک نشده است، با خاندان او این گونه برخورد میکنید؟».
او گفت: ای دختر پیامبر(ص) میدانم که نزد پدرت چه قدر محبوب بودی. اما اگر در را نگشایی تا آنها بیعت کنند، این خانه را آتش میزنم و این کار دین پدرت را محکمتر میکند!
حضرت زهرا علیهاالسلام وقتی چنین دیدند، خطاب به پیغمبر عرضه داشتند: «ای پدر! بعد از تو، ما از پسر ابی قحافه و پسر خطاب چهها که ندیدیم»
و شروع به استغاثهای کرد که به نقل «ابن قتیبه» چنان دلخراش بود که همان افرادی که آمده بودند، نزدیک بود دلهایشان شکافته و جگرهایشان پارهپاره شود و به شدت گریستند و عده زیادی از آنها صحنه را ترک کردند، منتها «ابن قتیبه» دیگر نمیگوید چگونه!
نقل میکند که در خانه باز شد و اینها وارد خانه شدند و بازوان علی(ع) را بستند و او را وارد مسجد کردند تا از او بیعت بگیرند.
اما منابع شیعه میگویند که عمر بن خطاب تهدید خودش را عملی کرد، در را آتش زد، همین که در مقداری باز شد، آن را با فشار سختی گشود، در حالی که حضرت زهرا(س) پشت در بود و بین در و دیوار این ضربت بر او وارد شد و چون باردار بود، موجب سقط جنین آن حضرت(س) شد و حضرت از هوش رفت و زمانی که به هوش آمد، دید امیرالمومنان علیهالسلام را کشان کشان با بازوان بسته به طرف مسجد میبرند،
این بود که خود را با همان حالت زار به امیرالمومنان (ع) چسباند، لباس او را گرفت و فرمود: «نمیگذارم با پسرعمویم این گونه رفتار کنید».
به نقلی خود ابن خطاب و به نقلی به دستور او «قنفذ» با غلاف شمشیر به دستان حضرت زدند که دستان مبارکش کبود و قدرت او زائل و دوباره بیهوش شد و امیرالمومنین (ع) را رها کرد.
در سرزمین شام قبری وجود دارد که امروزه به نام مرقد رقیه معروف و مشهور است و گفته می شود این قبر مربوط به یکی از دختران امام حسین (ع) است. اما آیا قبر مربوط به رقیه هست؟ یا اصلاً امام حسین (ع) دختری به نام رقیه داشته است یا خیر؟ میان مورخان و سیره نگاران اختلاف هست. در متون متقدم، نامی از رقیه به عنوان یکی از دختران ابا عبدالله الحسین (ع) برده نشده است در این منابع تنها از سکینه و فاطمه، و به نقلی از سکینه، فاطمه و زینب به عنوان دختران امام حسین(ع) نام برده شده است. با این حال برخی از علما و دانشمندان متأخر بر صحت انتساب این دختر به امام حسین (ع) پای فشرده دلایل و مستنداتی را بر این ادعا اقامه کرده اند بر اساس این مستندات، رقیه یکی از دختران امام حسین (ع) و از مادری به نام شهربانو-دختر یزگرد ساسانی- متولد شد از این رو او خواهر تنی امام سجاد (ع)به شمار می رفت.
زندگینامه حضرت رقیه (س) در شعاع نورانی انواری؛ همانند پدر، عمو، عمو زادگان بزرگوارش و …، تحت الشعاع قرار گرفته است؛ به همین علت در کتابهای تاریخی، به ندرت اسمی از دختری به نام رقیه که دختر خردسال امام حسین (ع) باشد، آمده است. اما در کلامی که از امام حسین (ع) نقل شده است، حضرت چنین میفرماید: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ «ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می ماند؟ ای رقیه و ای ام کلثوم! شما امانتهای پروردگارم در نزد من بودید، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است».
با توجه به سیاق کلام و مفاد آن، بعید نیست که منظور امام (ع) از رقیه، حضرت رقیه، دختر سه ساله ایشان باشد. از طرفی، قدیمیترین منبعی که در آن از دختر سه یا چهار سالۀ امام حسین (ع) یاد شده است، کتاب "کامل بهایی" اثر عماد الدین طبری است.
عماد الدین حسن بن علی طبری نیز در کتاب «کامل بهایی» که کار تألیف آن را در سال ۶۷۵ هجری به پایان رسانده است از خرابه شام و از وفات دختری چهار ساله از خاندان امام حسین (ع) بدون آنکه نامی از این دختر برده باشد، سخن به میان آورده است. او این مطلب را از کتاب «حاویه فی مثالب معاویه» اثر یکی از علمای اهل سنت به نام «قاسم بن محمد بن احمد مأمونی» نقل می کند. در این کتاب آمده: «در میان فرزندان امام حسین (ع)دختری چهار ساله وجود داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین (ع) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند دخترکی چهارساله از حسین (ع) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت نیز با او هم ناله شدند و صدای گریه شان به گوش یزید رسید. او از علّت این گریه پرسید. قصه را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدّس امام حسین(ع) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدّس را در مقابل او قرار دادند، او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدّت می گریست تا اینکه از شدت گریه بی هوش بر زمین افتاد. بانوان حرم کنار آن دختر آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت(ع) با دیدن این واقعه به شدّت متأثر شده و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند.» ترمیم قبر حضرت رقیه(س) به دستور خود حضرت
مرحوم شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمد علی شامی برایم نقل کرده که: «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی می رسید سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین علیه السلام را در خواب می بیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید.» دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آن که خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند به این خواب ترتیب اثر نداد. شب دوم دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم دختر کوچک و شب چهارم سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟»
سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علماء و صلحای شهر اعم از شیعه و سنی غسل کرده لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید. همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچ یک از آنان باز نشد، پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچ یک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه می کرد تا آن که لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی می گذاشت و بعد از نماز، آن را بر می داشت و بر زانوی خود قرار می داد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند.»
تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست،
در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است،
او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.
به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
آن طلبه وقتى این صحنه را مشاهده مى كند، نزدیك ضریح مى آید و مى گوید: من چند سال است مى آیم و حوائجم برآورده نمى شود، ولى به این عرب هاى بیابانى این گونه التفات دارید!... و با صورت قهر و غضب از حرم بیرون مى رود و تصمیم مى گیرد دیگر به زیارت آن حضرت نرود. به نجف مى رود، در آن جا به او مى گویند: خادم شیخ انصارى (رحمه الله) چند بار آمد و سراغ شما را گرفت، وى نزد شیخ مى رود. شیخ به او مى فرماید: با حضرت ابوالفضل (علیه السلام) قهر نكن، حج مى خواهید، خانه می خواهید، عیال مى خواهید، براى شما فراهم می شود... خدا كند طورى یقین داشته باشیم كه براى ما تزلزل حاصل نشود.
خداوند متعال در سوره شعرا میفرماید: "یاران حضرت موسى (علیه السلام ) گفتند: قطعا فرعون و فرعونیان به ما مى رسند، یعنى هلاك مى شویم؛ ولى حضرت موسى (ع) فرمود: چنین نیست، پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمایى خواهد كرد." یعنى پشتم مثل كوه محكم است، چون آن ها كه به ما وعده همراهى و نصرت داده اند با ما هستند و رفیق نیمه راه نیستند.
┘◄ در محضر آیت الله بهجت
سید مرتضی رحمت الله علیه نقل کرده است که شیخ مفید رحمت الله علیه فرمود: ابوالحسن علی بن میثم که از طایفه امامیه است از ابوالهذیل علاف که از اهل سنت سوالی پرسید که: آیا نمی دانی که شیطان نهی می کند از همه خیرات و امر می کند به جمیع بدی ها؟ ابوالهذیل گفت: بلی. می دانم. علی بن میثم رحمت الله علیه فرمود: آیا جایز است که امر کند به همه بدی ها و همه بدی ها را نداند و نهی کند از همه خوبی ها ولی همه خوبی ها را نداند؟ ابوالهذیل گفت: خیر جایز نیست. پس ابوالحسن فرمود: به تحقیق ثابت شد که شیطان همه خیر و شر را می داند. ابوالهذیل گفت: بله صحیح است. ابوالحسن فرمود: پس به من خبر ده از امامی که به آن معتقدی که بعد از رسول خدا همه خیر وشر را می داند. علاف گفت خیرٰ چنین ادعایی در مورد امامانم ندارم. علی بن میثم به او فرمود: بنا بر این شیطان اعلم است از امام تو پس ابوالهذیل ساکت شد و دیگر چیزی نگفت. ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ منبع: مجالس در مناظراتٰ( مرحوم شیخ مفید) فصل سومٰ مناظره علی بن میثم با ابوالهذیل در باب اعتقادات
بنابراین اسلام برای صحت و سلامتی، ارزش و اهمیت ویژهای قایل بوده و از این رو فقه و سنت اسلامی مملو از مطالب و دستور العملهایی در این زمینه است به همین مناسبت توصیههایی را از مرحوم آیتالله بهجت درباره غذاخوردن در ادامه میآوریم:
وای بر ما اگر در خصوص خوردنیها و نوشیدنیها از حرام اجتناب نکنیم؛ زیرا همین غذاها است که منشأ علم و ایمان یا کفر ما میشود!
یکی از معمرین علمای نجف که حدوداً صد سال از عمرش میگذشت، میفرمودند: تا این ساعت به طبیب مراجعه نکردهام، عرض شد آقا! چطور میشود؟ شما چه برنامهای را در زندگی رعایت کردهاید که تاکنون بیمار نشدهاید؟ فرمودند: فقط تابع شرع مقدس بودهام. یعنی در خوردن غذاها کماً و کیفاً و جهات دیگر فقط به دستور شرع عمل کردهام.
امروزه مردم غذای لذیذ میخواهند نه غذای مفید. اصولاً غذاهای سرخ کرده ضرر دارند ولی چون به ذائقه انسان خوش میآیند، لذا همه خواهان آن هستند و توجه به ضرر آن ندارند. همچنین ما غذاهای لذیذ را خوب و مفید، و غذاهای غیر لذیذ را بد میدانیم، در حالی که چه بسا غذاهایی که با روغن سرخ شده، مضر باشند، ولی غذای آبپز نظیر آب گوشت مفید باشد.
خرما، شیر، ماست و روغن زیتون جامع بین غذا و دوا هستند. در مواردی انسان به غذایی میل دارد، ولی مظنون است که موجب مرض است. اخلال در نظم خوردن و هضم آن، و نیز اخلال در نظم خواب و دیگر کارها، موجب تاخیر تأثیر در آنهاست.
خوردن غذای شبههناک و نیز خوردن غذای کسی که از حرام پرهیز ندارد، هرچند جایز است؛ ولی انسان را مریض و از عبادات محروم میکند و یا سبب سلب توفیق میشود.
اعتدال در غذا برای سلامت مزاج خیلی مفید است. اگر انسان همیشه به نان خوردن عادت داشته باشد بهتر است گاهی برنج بخورد، و اگر همیشه برنج میخورد بهتر است گاهی نان و یا آش بخورد و تنوع در غذا داشته باشد. شخصی دندانش درد میکرد، نزد طبیب رفت که آن را بکشد، طبیب گفت: اگر سردرد گرفتی سرت را هم میکشی؟! اعتدال معده، دندادن درد را هم برطرف میکند؛ و بالاخره آن آقا دندانش را نکشید!
انسان میتواند با رعایت آداب شرعی و دستورهای دینی، از اطبا بینیاز شود. آقایی به فرزندانش تذکر میداد: سفارشی در فلان دکتر نوشتهام و آن این است که هر روز صبح یک عدد سیب میل کنید، و کاری به دکترها نداشته باشید.
آقایی که نود الی صد سال سن داشت، میگفت: هر صبح یک سیب رنده میکنند و من میخورم و میتوانم از جا بلند شوم، و در طول سال در خانه سیب نگه میداریم.
اگر تصمیم دارید که در مشهد در ایام زیارتی بیمار نشوید همواره از آبلیمو در وعدههای غذاییتان استفاده کنید که خواص پیشگیری دارد.
تمام فساد و افساد و غلغله و سروصدایی که در روی زمین بوده و هست و خواهد بود، از همین مأکل و مشرب است؛ زیرا تکالیف، متوجه غضب و شهوت است و تناول غذا و نوشیدنی، موجب آنهاست.
علمای سابق که آن همه در علم و عمل موفق بودند و عمر با برکت داشتند و از انحراف فکری سالم بودند، در اثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذاهای شبههناک بوده است. بودهاند کسانی که اگر معصیت یا خلافی از آنها صادر میشد یا غذای ناپاکی میخوردند، متوجه میشدند و میگفتند: تاریک شدیم، حجابی حاصل شد.
از غذای خود از نظر کم و کیف، کم کنید و از خوردن غذاهای محرک بپرهیزید. در هوای آزاد ورزش کنید، خصوصاً شبها و بینالطلوعین مقداری قدم بزنید. و از فکر و نظر در ناظر مهیج خودداری نمایید و برای ازدواج به نحو آسان اقدام کنید و با توبه و تضرع به درگاه خداوند مهربان و توسل به امام عصر(عج) از خداوند بخواهید که شما را از گناه حفظ فرماید.
یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی .......
ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﮔﺮﺭﻭﺯﻩﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭﺑﮕﯿﺮﻧﺪ
ﻫﻤﺘﺎﻧﺸﻮﺩﺑﺎﻋﻄﺶِﺧﺸﮏِﺩﻫﺎﻥِﻋﻠﯽﺍﺻﻐﺮ
استاد الهی قمشه ای
مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره): هر لحظهای که در زندگانی انسان بدون آگاهی به
حکمت وجود خویش و این که از کجا آمده و به کجا میرود، سپری شود، مرگ ابدی است.
نوروز به عنوان يك جشن وعيد باستاني تاريخي طولاني دارد و مورد تاييد اسلام هم مي
باشد، چرا كه ابعاد مثبت آن زياد است و اساس آن توجه به خلقت و زایش جهان
است.نوروز بيشتر به عنوان يك سنت باستاني ايراني شناخته مي شود،
اما در اسلام هم مورد تاييد قرار گرفته و روايت هاي زيادي در اين باره وجود دارد كه به يك مورد آن اشاره مي كنيم.
در كتاب آثارالباقيه
آمده كه عبدالصمدبن علي روايت مي كند: در نوروز جامي سيمين كه پر از حلوا بود براي
پيامبر هديه آوردند و آن حضرت پرسيد كه اين چيست؟ گفتند امروز روز نوروز است. پرسيد
كه نوروز چيست؟ گفتند عيد بزرگ ايرانيان است.
فرمود در اين روز بود كه خدا
عسكره را زنده كرد. پرسيدند عسكره چيست؟ فرمود عسكره مردمي بودند كه از ترس مرگ ترك
ديار كرده و سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان گفت بميريد و مردند.
سپس
آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه به آنان ببارد، از اين روست كه پاشيدن آب
در اين روز رسم شده است. سپس از آن حلوا تناول كرد و جام را ميان اصحاب خود قسمت
كرده و گفت كاش هر روزي بر ما نوروز بود.
در جلد چهاردهم بحارالانوارآمده كه
معلي بن خنيس روايت مي كند: روز نوروز به خدمت جعفر بن محمد صادق (ع) درآمدم گفت
آيا اين روز را مي شناسي؟ گفتم فداي تو گردم اين روزي است كه ايرانيان آن را بزرگ
مي دارند و به يكديگر هديه مي دهند. پس حضرت صادق (ع) گفت سوگند به خداوند كه اين
بزرگداشت نوروز به علت امري كهن است كه برايت بازگو مي كنم تا آن را
دريابي.
پس فرمود اي معلي! روز نوروز روزي است كه خداوند از بندگان پيمان
گرفت كه او را بپرستند و براي او شريك نگيرند و به پيامبران و راهنمايان او بگروند
و به پيشوايان دين ايمان بياورند. همان روزي است كه آفتاب در آن طلوع كرد و بادها
وزيدن گرفت و زمين در آن شكوفا و درخشان شد. همان روزي است كه پيامبر خدا (ص)
اميرالمومنين علي (ع) را بر دوش خود گرفت تا بت هاي قريش را از كعبه به زير افكند و
خرد كرد، چنان كه ابراهيم نيز چنين كرد.
همان روزي است كه پيامبر (ص) به
ياران خود فرمود تا با علي (ص) به عنوان اميرالمومنين بيعت كنند. همان روزي است كه
قائم آل محمد (ص) و اولياي امر در آن ظهور كنند. همان روزي است كه قائم بر دجال
پيروز شود و او را بر دار مي كشد و هيچ روز نوروزي نيست كه ما در آن منتظر گشايش و
فرجي نباشيم، زيرا نوروز از روزهاي ما و شيعيان ماست.
بزرگداشت نوروز تا به
امروز ادامه داشته و سفره هفت سين بدون قرآن مجيد و تحويل سال بدون دعاي "يا محول
الحول و الاحوال" ممكن نيست.
مدت برگزاري جشن هايي چون مهرگان، يلدا، سده و
بسياري ديگر معمولا يك روز يا يك شب بيشتر نيست، ولي جشن نوروز كه درباره اش جشن ها
و آيين هاي نوروزي گوياتر است، چرا كه دستكم يك تا دو هفته ادامه
دارد.
ابوريحان بيروني درباره مدت برگزاري جشن نوروز مي نويسد: چون جم
درگذشت پادشاهان همه روزهاي اين ماه را عيد گرفتند. عيدها را شش بخش نمودند : پنج
روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، پنج روز دوم را به اشراف، پنج روز سوم را به
خادمان و كاركنان پادشاهي، پنج روزچها رم را به نديمان و درباريان، پنج روز پنجم را
به توده مردم و پنجه ششم ره به برزگران.( آثار الباقيه)
فروردين ماه كه
نخستين روز آن نوروز است نخستين روز سال است ونام پارسي آن بيان كننده اين معني است
و اين روز با داخل شدن خورشيد به برج سرطان برابر زيجهاي آن، هنگامي كه سال را
كبيسه مي كردند برابر بود.سپس در روزهاي بهار اين روز پس از افتادن از جاي خود
سرگردان شد و در جايي قرار گرفت كه سال همه ين احوال را از فروريختن باران و برآمدن
شكوفه ها و برگ درآوردن درختان تا هنگام رسيدن ميوه ها بپيمايد.
اين بود كه
نوروز را انگيزه پيدايش و آفرينش جهان دانستند و گفتند در اين روز بود كه خداوند
چرخ گردون (سپهر) را پس از آنكه مدتي بي جنبش بود به گردش درآورد. ستارگان را پس
ازچندي ايستادند و خورشيد را آفريد.
این واعظ مشهور تهران درباره فاطمیه و زمان عزاداری برای حضرت زهرا به بیان خاطره و نقل قولی از رهبر معظم انقلاب پرداخته و گفته بود: یادم میآید یک روز در محضر رهبر عالی قدر انقلاب بودم یکی از آقایان سوال کرد:» درباره شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بالاخره ۷۵ روز بعد از رحلت صحیح است یا ۹۵؟«رهبر عالی قدر پاسخ واقعا حکیمانهای دادند و فرمودند:» برای شما چه فرقی میکند کدامیک صحیح باشد خداوند خواست که مردم بیشتر به یاد مادر ما باشند و بیشتر برای مادر ما عزاداری و بیان فضائل ایشان را بکنند. وی افزوده بود: دقیقا همین نکتهای که حضرت آقا فرمودندمدنظر است. ایام فاطمیه نسبتا طولانی است به جهت اینکه فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم بیحد و حصر و بیاندازه است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ریشه، اصل و اساس ولایت و عصمت و حقیقت امامت است. هر قدر فضائل ایشان گفته شود اولا تمام شدنی نیست و ثانیا برکات بسیاری بر بیان فضائل فاطمی آمده است به عنوان نمونه بیان فضائل فاطمه (سلام الله علیها) نفاق را از انسان میزداید، ایمان انسان را زیاد میکند، موجب بصیرت عمیق انسان نسبت به حوادث و وقایع تاریخی میشود، انسان را با حقایق و بطن این عالم آشنا میکند، انسان را پیش خدا و حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصا حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محبوب مینماید و زمینه کسب تقوا و فضیلت را در انسان مضاعف میکند و بسیاری از فضایل دیگر. لذا جامعه شیعی ما به ذکر فضائل فاطمی بسیار نیازمند است و بحمد الله فرصت خوبی هم در ایام فاطمیه فراهم شده که توسط هیئتیها، متدینین، نمازگزاران و مسجدیها در مراسمهایی مختلف این فضائل گفته شود.
ادیب یزدی گفته بود: ایام فاطمیه هم نزد شیعیان و ارادتمندان خاندان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ایام معین و کاملا علنی است. اما برای شهادت حضرت صدیقه فاطمه (سلام الله علیها) ۴ نقل وجود دارد اول اینکه برخی معتقدند خانم (سلام الله علیها) ۴۰ روز بعد از رحلت حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدهاند بعضیها گفتهاند ۶۰ روز، بعضیها ۷۵ و بعضیها دیگر ۹۵ روز. اما برای اینکه روز عظیم شهادت بیبی از دستمان نرود فصلی را به عنوان ایام فاطمیه قرار دادهایم که در مشخصترین ایام ۱۰ روز قبل از شهادت ۷۵ تا ۱۰ روز بعد از شهادت ۹۵ در نظر گرفته شده است. یعنی در طول سال حداقل ۴۰ روز برای بیان فضائل فاطمی قرار گرفته شده است.
اینجا شاید، ولی نه! در آنجایید
شاید پایین، ولی نه! بر بالایید
باری غم غربت شما ما را کشت
مانند مزار حضرت زهرایید