خانواده بهمرام
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |




 

یک شاخه گل آورده ام بابا برایت
آورده ام پرپر کنم در زیر پایت
عکست پر از لبخند اما بی صدایی
انگار با فرزند خود ناآشنایی
سنگ صبورم می شوی دلگیر هستم
آری سکوت بغض هایم را شکستم
بابا به لب ها و نگاه تو اسیرم
می خواهم از لبخند تو آتش بگیرم
چیزی بگو بابا چرا ساکت نشستی ؟
آیینه صبر مرا دیگر شکستی
هر روز و شب در انتظارت گریه کردم
با عکس چشمان خمارت گریه کردم
من اصلا سالها نفهمیدم که بودی
آری دل از دل های عاشق می ربودی
مادر برایم گفت راز رفتنت را
بوی گل کنعانی پیراهنت را
بابای تو از این زمینی ها جدا بود
ای دخترم بابای تو مرد خدا بود
حالا دگر قلب تو مالامال نور است
تسبیح و سربند و پلاکت پر غرور است
اما پدر یک صحبت کوتاه دارم
در این دل پر درد خود صد آه دارم
دست نوازش بر سرم بغض گلو شد
یک شب کنارت بودنم یک آرزو بود

 

( مهرداد انتظاری )

This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 750x464 and weights 154KB.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.