خانواده بهمرام
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

93607_634625657230184127_l.jpg




دختری بود که صورتش خیلی مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یك جوانی گفت: من این را می‌گیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا كردند به هر قیمتی هست، آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم می‌دهیم، این چاله چوله‌های صورت را بتونه كن و این را درست كن. (خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمی‌شود.حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.

حجت الاسلام محسن قرائتی در سلسله مباحث درس‌هایی از قرآن،به بحث امدادهای غیبی الهی پرداخت.در قسمت‌هایی از سخنرانی آمده است:


سلیمان یك روز سان می‌دید. اینكه سان می‌بینند در قوای مسلح، نیروهای انتظامی، سپاه، ارتش، بسیج، یك كسی می‌گفت: شما آخوندها از شاه یاد گرفتید. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان می‌دید. شما آخوندها هم سان می‌بینید.


گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها یاد گرفت. گفت: به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل قرآن. قرآن می‌گوید: حضرت سلیمان سان می‌دید. «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» (نمل/17) سلیمان می‌آمدند در برابرش همه سان می‌دید. یكبار در لشگر دید كه... حالا این «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ» این معلوم می‌شود كه انسان می‌تواند بیاید زمانی كه حیوان‌ها را تسخیر كند. حالا كی خواهد شد نمی‌دانم.


ما یكسری چیزها را در قرآن گفته ولی حالا... «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» بعد گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را ندیدم. تازه نگفت: او نیست. گفت: من او را ندیدم. آخر یكوقت می‌گویند: كجا بودی؟ می‌گوید: من بودم تو مرا ندیدی. نگفت: نبودی. گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نمی‌بینم. بالاخره یك مدتی شد، هدهد آمد. گفت: كجا بودی؟ گفت: آقا یك چیزی بلد هستم كه تو بلد نیستی. این خیلی درس است. یعنی می‌شود در مملكت هدهد یك چیزی را بفهمد ولی سلیمان متوجه آن مسأله نشود. منتهی هدهدها باید با سلیمان‌ها رابطه داشته باشند.


شما سرباز هستی. ممكن است آن امیر شما، سردار شما، تیمسار شما، سرلشگر شما، به یك موضوعی توجه نداشته باشد. نگویید چون ایشان فلان مقام را دارد، یا فلان تحصیلات را دارد، همه چیز را توجه دارد. گاهی آدم نمی‌داند



. هدهد گفت: یك چیزی را می‌دانم كه تو سلیمان هم نمی‌دانی. گفت: چه؟ گفت: از منطقه‌ای پرواز می‌كردم. مردم خورشید پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روی تخت بزرگی نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/23) حضرت سلیمان نامه‌ای به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. یعنی به سلیمان ایمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
.

.
.
.
.

گاهی وقت‌ها یك آدم زشت خوشگل می‌شود. دختری بود که صورتش خیلی مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یك جوانی گفت: من این را می‌گیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا كردند به هر قیمتی هست، یك آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم می‌دهیم، این چاله چوله‌های صورت را بتونه كن و این را درست كن. (خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمی‌شود. حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.


عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در یك اتاق و در را بست. جانمازش را باز كرد، دستش را به مهر كربلا مالید.گفت:حسین خواستگار برای من نمی‌آید. من صورتم گیر دارد. هنرنمایی كن. دستش را به مهر كربلا مالید، نزد داماد رفت.


تا داماد این را دید، دید انگار خوشگل‌ترین زن‌هاست. یكی از علمای بزرگ قم می‌گفت. می‌گفت: هفتاد سال با هم زندگی كردند، با این پسر. اینقدر هم این پسر این زن را دوست داشت كه وقتی این پیرزن می‌خواست بیرون برود، می‌دوید از زیر قرآن او را رد می‌كرد. می گفت: می‌ترسم چشمش كنند اینقدر كه خوشگل است. یعنی زشت نزد انسان خوشگل می‌شود. ما نمی‌دانیم. نمی‌دانیم چه می‌شود. كارها دست خداست.


ما یك ماموریتی داریم، درس بخوانیم. تلاش كنیم، دقت كنیم، سرهم بندی نكنیم. كارمان را خوب انجام دهیم. اما باید بدانیم چند درصدی بیشتر نیستیم. مثل برق كشی، اما اصل برق كارخانه برق است. ممكن است همه‌ی برق‌كشی خیلی فنی و استاندارد باشد، اما برق از كارخانه وصل نشود. همیشه كارهایمان را به خدا بسپاریم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.