نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

2223515299366412995431821021017882131191.gif


 

 

گفتم: چکار کنم که خدمتشان برسم، راهش چیست؟! گفت: یک مقداری به خودت رسیدگی کن، مراقبه داشته باش؛ آقا خودشا تشریف می آورند! پس از آن صحبت هم دیگر او را ندیدم.

در زمان ما یکی از دغدغه های بسیاری از جوانان متدین و مذهبی، دیدار با امام زمان روحی له الفداء است.همین مساله به تناسب محبوبیتی که دارد سبب انحراف گروهی شده و متاسفانه برخی افراد با استفاده از موقعیت های اجتماعی کاذبی که برای خود ایجاد می کنند در صدد به دام انداختن جوانان پاک و متدین برمی‌ایند.

 

با کمال تاسف این گروه‌ها تا حدی در کار خودشان موفق بوده اند. اما اینکه چرا در تبریز مجتهد جلیل القدری بود به نام آیت الله آقا میرزا رضی تبریزی (رضوان الله علیه) که در زمان ابتداء طلبگی بنده، ایشان مرحوم شدند.

 

کتابی است به نام «مطارح الانظار فی طبقات اطباء الاعصار» تالیف میرزا عبدالحسین خان فیلسوف الدوله، کتاب کمیابی است. مؤلف کتاب، برادر آقا میرزا رضی میباشد.

 

از ثقات شنیدم که وقتی ایشان به قم آمده بودند و مهمان امام خمینی شده بودند، ایشان به خانواده شان فرموده بودند: این مهمان ما کسی است که با دلگرمی میشود از او تقلید کرد! و این کلام ایشان به خوبی دلالت بر عظمت علمی و عملی آقامیرزا رضی دارد.

 

مرحوم آقا میرزا رضی گفته بود:

ما در منزلمان کار بنایی داشتیم؛ عده ای کار میکردند. در میان کارگرها یک نفر بود که معلوم بود با دیگران فرق دارد. دنبال بهانه ای میگشتم که با او سر صحبت را باز کنم. برای کار، نیاز به نردبان بلندی داشتیم که آن را کرایه نمودیم و پس از اتمام کار بنا شد آن کارگر، نردبان را ببرد و تحویل دهد.

 

وقتی رفت و برگشت، مقداری بیش از معمول طول کشید؛ چون حدود مسافت را میدانستم. دیدم بهانه ای است برای صحبت کردن، به او گفتم: چه شد که مقداری طول کشید؟!

 

با یک متانتی جواب داد: چون نردبان بلند بود و ممکن بود که به دیوار خانه های مردم اصابت کند و من مدیون شوم، لذا با احتیاط بیشتری حرکت کردم؛ به همین جهت مقداری بیشتر طول کشید.

 

فصل تابستان بود و آفتاب دیر غروب میکرد. هنگام ظهر که کارگرها برای تهیه غذا و صرف نهار متفرق شدند، او اول وقت به سراغ نماز رفت و با حالت توجه خاصی نماز میخواند.

 

وقتی تکبیر میگفت، من شدیداً تحت تأثیر قرار میگرفتم، بدنم گویا به لرزه میافتاد!

نماز که تمام شد، رفتم به او گفتم: شما بعد از اتمام کار، باز هم وقت برای نماز خواندن داشتی، چرا درزمان کار من، نماز میخوانی؟

در جواب من فقط این را خواند:

و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا

 

«و مساجد مخصوص خداوند است پس نباید با خدا احدی غیر او را پرستش کنید».

با این جواب او، گویا پاهایم لرزید و نتوانستم خود را کنترل کنم، همانجا نشستم و فهمیدم شخص فوق العاده ای است.

از او عذرخواهی کردم و گفتم: غرضم از این مطالب این بود که خواستم مقداری با تو صحبت کنم. حالا بگو امام زمان - عج الان کجا هستند؟!

 

گفت: حضرت در تبریز تشریف داشتند؛ یک ساعت است که این شهر را ترک نموده اند.

گفتم: چکار کنم که خدمتشان برسم، راهش چیست؟!

 

گفت: یک مقداری به خودت رسیدگی کن، مراقبه داشته باش؛ آقا خودشا تشریف می آورند! پس از آن صحبت هم دیگر او را ندیدم!

 


 

منابع:

پایگاه یا مجیر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.