خانواده بهمرام
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

179632392147642101672522491171015093180126.gif


روزى حضرت موسى به درگاه خدا عرض كرد خدایا امروز مرا به بعضى اسرار و امور نهفته آگاه گردان .

خداوند به او خطاب كرد، برو كنار فلان چشمه ، خود را در كنار آن (در میان گیاهانى كه در آنجاست ) پنهان كن و بنگر كه در كنار چشمه چه حوادثى رخ مى دهد.

موسى كنار آن چشمه رفت ، هیچ كس را در آنجا ندید، در میان گیاهان اطراف آن چشمه رفت و خود را پنهان نمود و به تماشاى چشمه پرداخت ، ناگهان دید سوارى به كنار آن چشمه آمد و پیاده شد و لباس خود را درآورد و به میان آب چشمه رفت (تا خود را شستشو دهد و خنك كند).
سپس از آب بیرون آمد و لباس خود را پوشید و سوار بر اسب خود شد و رفت ، ولى كیسه خود را كه پول در درون آن بود، بر اثر فراموشى جاى گذاشت . سپس موسى دید، كودكى به كنار چشمه آمد و آن كیسه را در آنجا دید، آن را برداشت و رفت ، سپس دید كورى عصا زنان كنار آن چشمه آمد و كنار آب نشست .

در همین هنگام دید، آن سوار بازگشت و به اطراف نگریست ، كیسه خود را نیافت و در آن جا كسى جز آن كور را ندید.

به او گفت : كیسه من چه شد؟

كور، اظهار بى اطلاعى كرد.

سوار، با حربه اى كه به همراه داشت چند ضربه به آن كور زد و او را كشت ، سپس آن سوار از آنجا گریخت .

حضرت موسى وقتى كه این منظره را دید، عرض كرد: خدایا! این چه صحنه اى بود، و چه حكمت و عدالت بود كه كیسه را آن كودك برداشت و برد، ولى آن كور بینوا كشته شد؟

خداوند به موسى خطاب كرد: اى موسى پدر آن كودك مدتى نزد صاحب آن كیسه كارگرى كرده بود و به همان اندازه كه در داخل كیسه بود، مزد او مى شد، ولى صاحب كیسه مزد او را نداد، اكنون آن كودك كه وارث پدرش ‍ بود، به حق خود رسید و آن كور در جوانى ، پدر آن سوار را كشته بود و امروز به دست آن سوار (پسر مقتول ) به مجازات خود رسید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.